مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
پنجشنبه, ۴ بهمن ۱۴۰۳، ۰۹:۵۱ ب.ظ

به دانا_۸

دانا!

تالار آینه_ آن‌گونه که از نامش برمی‌آید_ پر از آینه بود. اما نه آینه‌هایی صادق و راست‌گو. آینه‌های فریبکار، دروغگو!

در برابر هر کدام‌شان که می‌ایستادم چشم و ابروی دیگری می‌دیدم، لب و دهانی دیگر، قد و قامتی بلندتر.

دخترانِ توی آینه شبیهِ من نبودند. من توی آینه‌ها نبودم. پس من کجا بودم؟ پشت کدام دیوار؟

حس کردم دیگر نام خودم را هم به خاطر نمی‌آرم. به آینه‌ها گفتم: نامم را گم کرده‌ام.

هر یک پاسخی غریب تحویل من دادند. مرا به نام‌هایی خواندند که برایم آشنا نبود.

یکی از آینه‌ها دهان باز کرد و گفت: اینجا کسی چهره‌ی تو را نشان نخواهد داد. تالار آینه‌ی ذهن او از تصویر تو خالی‌ست.

از تالار بیرون آمدم‌.

به جستجوی خودم راه افتادم.

آخرین بار کی، کجا خودم را دیدم؟

راستی تو مرا جایی این‌طرف‌ها ندیده‌ای دانا؟

۰۳/۱۱/۰۴
یاس گل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">