این عکس مادربزرگ من است
دارم میروم درمانگاه که مادرم زنگ میزند. میگوید: حالت چطور است؟ داری میروی سرمت را بزنی؟ میگویم: بله. میگوید: مراقبت کن دخترم.
نه فقط رفتار خواهر و پدرم، که لحن مادرم هم عجیب است.
سرمم را میزنم و برمیگردم. ناگهان میبینم یکی از اقوام یک استوری گذاشته و آن را برایم فرستاده. این عکس مادربزرگ من است. آن هم یک پیام تسلیت است. این عکس مادربزرگ من است. آن هم یک پیام تسلیت است. این عکس مادربزرگ من...
میزنم زیر گریه. پدر میگوید: به خداوندی خدا که از درد و رنج راحت شد...
سلام
:(
انا لله و انا الیه راجعون...
منتظر بودم خبرهای خوب بشنوم ولی خب... خدا رحمت کنه و تسلیت میگم
ان شاءالله با صاحبان این روزها و شب ها محشور باشن...
و خدا بهتون صبر بده