از او، از من
از او
چه بسیار سخنها که در دلم انباشته بود و من انتخاب کردم که به جای بر زبان آوردن آنها، به کنشها و رفتارهایی مهرآمیز، عفیفانه و همدلانه بدلشان کنم.
حالا دیگر با خودم بیحسابم. آنچه بیان کردنی بود در جامه عمل_ و پوشیده_ به تو فهماندم یا دستکم سعی کردم که بفهمانم. مهم نیست پس از این چه خواهد شد. حالا تو آزادی. آزادِ آزاد.
از من
با اینکه در حساب بانکیام پول زیادی نمانده است، در دوره جدیدی ثبتنام کردهام. اسفند و فروردین پای درس عینالقضات خواهم نشست. آن عارف جوانمرگِ دگراندیش که اندیشههای سنتشکنانهاش را دوست میدارم.
هنوز در جستجوی هدفی هستم. هدفی که دوباره به شوق بیاورد مرا. نمیخواهم رکود پیدا کنم. نمیخواهم مرداب شوم. زود است. خیلی زود است که از حالا به آنچه هستم و دارم قانع شوم.
"هنوز در جستجوی هدفی هستم. هدفی که دوباره به شوق بیاورد مرا."
چقدر من اینو میفهمم و بهش نیاز دارم...