مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
سه شنبه, ۷ اسفند ۱۴۰۳، ۱۱:۲۹ ق.ظ

یک روز از دنیای تو رخت برمی‌چینم

راه افتادم بروم کتابخانه. هیچ حواسم نبود که کتابخانه‌ها هم بسته‌اند. رسیدم و با درِ بسته مواجه شدم.

پس مسیرم را عوض کردم و رفتم شهر کتاب. یک مقوای زرد و یک مقوای قرمز خریدم تا به زودی با آن صندوق پست کوچکی درست کنم و با خود سر کلاس نگارش ببرم. بعد چشمم به کاغذ کادوی شعرنویسی‌شده‌ای خورد و برداشتمش.

《 کسی را از دست دادم که اصلا نداشتمش.》

این را یکی از فروشندگان گفت. اول متوجه نشدم که دارد ترانه‌‌‌ی در حال پخش را ترجمه می‌کند. فکر کردم جدی‌جدی دلش گرفته و بلندبلند با خودش حرف می‌زند. بعد فهمیدم یکی از همکارانش پرسیده معنی این قسمت از ترانه چه می‌شود و او هم پاسخش را داده.

کمی بعد کاغذ یادداشت‌هایی از جنس کاغذ کرافت با طرح نگارگری دیدم. و چسب‌های کاغذی کوچکی که نقش و نگارشان مرا به دنیای قصه‌های پریان می‌برد. همه را خریدم. مقوا گران شده بود. اما باقی اقلام نه. قیمتی نداشت.

آمدم و عکس‌هایش را برای نرگس فرستادم چون می‌دانم هم‌سلیقه‌ایم. نرگس هم دیروز نشسته بود پای ساختن یک ماکت چوبی و از مرحله به مرحله ساخت آن عکس می‌فرستاد. دیشب از من پرسیده بود: تو آلبوم مثل مجسمه را گوش کرده‌ای؟ گفتم: نه. پیشنهادش کرد و من قطعه دوسِت نداشتِ آن را از همه بیشتر دوست داشتم. [بشنوید]

دیشب، قبل خواب، به جز ترانه این آهنگ به موضوع دیگری هم فکر می‌کردم. به اینکه به وضوح مشخص است تاثیر نبود برخی‌ آدم‌ها در زندگی‌ دانا بیشتر از تاثیر حضور من و امثال من است. این را نه فقط من، بلکه دیگر دوست مشترکمان هم فهمیده بود.

بله‌. در دنیای بزرگ او من کوچکم. خیلی کوچک. گاهی حتی دیده نمی‌شوم.

و شاید همین باعث شود یک روز کم‌کم از دنیای او رخت برچینم و بروم.

دارم به رویای پیشینم دوباره فکر می‌کنم. به هند.

شاید جدی‌جدی عزمم را جزم کردم و این مسیر طولانی رسیدن به آن رویا را _که برای آدمی با شرایط من بسیار زمان‌بر است_ از یک‌جایی آغاز کردم. شاید از همین بهار. شاید.

۰۳/۱۲/۰۷
یاس گل

نظرات  (۱)

یک نفر آمد دلم را زنگ زد

و در رفت

ظاهرا کسی بود که از دستش دادم ، کسی که نداشتمش

دانا هند نمیره؟

بله من آدرس دارم از مردمی که نبود کسی بیش از بود همه توی زندگیشان کار می کند

پاسخ:
چه بد که فکر آن‌هایی که نیستن ما رو از دیدن آن‌هایی که هستن غافل می‌کنه.

نه. دانا هیچ‌کجا نمی‌ره.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">