يكشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۱:۵۷ ق.ظ
بیخود
راستش دیگر نمیدانم چه بگویم. نمیدانم از چه بنویسم. فقط میدانم مدتی است که دیگر من اینجا نیستم. من در این قالب نیستم. در همین جسم نحیفی که از نازکی به خیال میماند.
اصلا خودم را نمیبینم. خودم را گم کردهام، جایی جا گذاشتهام. انگار دیگر منی وجود ندارد که بیایم و برایتان از او و تلاشهایش، از اتفاقات روزمره یا موفقیتهای جدیدش بنویسم.
نسخه دیگری از من در قید حیات است و به نظر میرسد آن نسخه پیشین برای مدتی به خوابی عمیق فرورفته است.
من معنی این بیت را در همین چند ماه فهمیدم و زندگیاش کردم:
با تو خودی من از میان رفت
این راه به بیخودی توان رفت
۰۴/۰۲/۱۵
به خودت زمان بده عزیز من ... همیشه اینجور موقعا به دخترکم میگم اینم بخشی از زندگیه ... و ما ناگزیریم به گذر ازش... از راه دور بغلت میکنم دختر صبور و همیشه در حرکت :)