مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
جمعه, ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۹:۲۶ ب.ظ

اسرارِ مستور

صبح بود. من در اتاقِ وسط خانه‌تان خوابیده بودم. کنار اتاق خودت. خواب دیدم از در وارد شدی. لباسی زردرنگ تنت بود. چاق شده بودی. اما جوری راه می‌رفتی که مشخص بود پاهایت درد می‌کند.

انگار باز هم جز من کسی نمی‌دیدت. همان‌طور که روی زمین خوابیده بودم پاهایت را با دست‌هایم گرفتم. (هر بار به خوابم می‌آیی حتما باید لمست کنم تا باور کنم می‌بینمت. و این لمس کردن خیلی واقعی است.) گفتم پایت هنوز درد می‌کند؟ مگر آنجا دردها تمام نمی‌شود؟ چیزی گفتی که یادم نیست. اما جمله آخرت را خاطرم هست. دوبار گفتی اسرار را نمی‌توانم هویدا کنم. اسرار را نمی‌توانم هویدا کنم.

و ناگهان بلند شدی و رفتی و من از خواب بیدار شدم.

۰۴/۰۲/۲۰
یاس گل

نظرات  (۳)

خیر باشه ان شاء الله

پس اسرار را هویدا نکنیم.

خیره ان شاء الله

خوابهای دنباله دار

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">