کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
امروز با نرگس به نمایشگاه رفتم. مثل سال گذشته با کولهباری از شعر برگشتم و البته با دو رمان. هدیه تولد نرگس را هم همانجا به او دادم. به محض اینکه به خانه رسید توی فنجانش کاپیچینو درست کرد و عکسِ آن را برایم فرستاد.
در نمایشگاه، وقتی یک گوشه نشسته بودیم و داشتیم به ساندویچهای خانگیمان گاز میزدیم گفتم: دیگر پذیرفتهام که هر رابطهای عمری دارد. عمری نامشخص. آنکه امروز با توست ممکن است سال بعد به کیفیت امروز کنارت نباشد. آدمها گاهی در زندگیات پررنگ میشوند و گاهی کمرنگ. شاید بیشتر اوقات کمرنگ. من دیگر میخواهم به آینده فکر نکنم. میخواهم از همین روزهایی که در آن هستیم لذت ببرم. بیترس از فردا.
کسی برای ابد با کسی نمیماند
زمانه است رفیقا، زمانه را بپذیر
فاضل نظری
+ Somewhere not Here قطعهای از سیامک سرمدیان
من از ترس قیمت ها گفتم فعلا همین انبوه کتاب هایی که داری رو تمام کن تا بعد :))