مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
يكشنبه, ۵ خرداد ۱۴۰۴، ۰۵:۴۱ ق.ظ

اشک‌ها و لبخندها

دیشب چگونه بود؟

قبل از خواب، دیگر چراغ‌ها خاموش شده بود و تنها، با رعد و برقی گاه‌به‌گاه در آسمان، نوری اندک و لحظه‌ای از آن‌سوی پنجره به داخل می‌خزید.

من مثل همیشه به خدا پناه برده بودم و همین‌طور که اشک‌هایم روی دامان خدا می‌ریخت، لبخند می‌زدم. یک ساعت قبلِ خواب سکانس پایانی فیلم مسیح را تماشا کرده بودم و دوست داشتم پیش خودم این‌طور خیال کنم که در این لحظات بخصوص، در شامگاهی که رنجم را با اشک و لبخند به خدا تحویل می‌دهم، مسیح و پیامبرمان هم از فراسوی آسمان به من نگاهی از سر دلسوزی می‌اندازند و شفا طلب می‌کنند؛ شفای دل رنج‌دیده، شفای روح آزرده.

 

دیشب بر من این‌گونه گذشت و حالا صبح دیگری از راه رسیده است.

۰۴/۰۳/۰۵
یاس گل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">