يكشنبه, ۵ خرداد ۱۴۰۴، ۰۵:۴۱ ق.ظ
اشکها و لبخندها
دیشب چگونه بود؟
قبل از خواب، دیگر چراغها خاموش شده بود و تنها، با رعد و برقی گاهبهگاه در آسمان، نوری اندک و لحظهای از آنسوی پنجره به داخل میخزید.
من مثل همیشه به خدا پناه برده بودم و همینطور که اشکهایم روی دامان خدا میریخت، لبخند میزدم. یک ساعت قبلِ خواب سکانس پایانی فیلم مسیح را تماشا کرده بودم و دوست داشتم پیش خودم اینطور خیال کنم که در این لحظات بخصوص، در شامگاهی که رنجم را با اشک و لبخند به خدا تحویل میدهم، مسیح و پیامبرمان هم از فراسوی آسمان به من نگاهی از سر دلسوزی میاندازند و شفا طلب میکنند؛ شفای دل رنجدیده، شفای روح آزرده.
دیشب بر من اینگونه گذشت و حالا صبح دیگری از راه رسیده است.
۰۴/۰۳/۰۵