مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
شنبه, ۱۱ خرداد ۱۴۰۴، ۱۱:۰۴ ب.ظ

رهایش

روی نیمکتی جلوی ورودی مجموعه نشسته بودم و گاه به ماهِ بالای سرم نگاه می‌کردم. بعد دوباره به کتاب شعری از مصطفی تبریزی که دستم بود برمی‌گشتم و جرعه‌ای غزل می‌نوشیدم.

دلم می‌خواست همسفرم زودتر بیرون بیاید تا سوار اسنپ اشتراکی شویم و من به خانه برگردم. خانه.

امروز کمتر‌نگریستن را تمرین کردم. و کمتر‌خواستن را.

حالا دیگر خیلی هم فرقی نمی‌کند ستاره من در این آسمان پهناور همنشین کدام ستاره‌ها می‌شود.

گفتم ستاره من؟!

نه، راستش او دیگر ستاره من نیست.

 

ستاره‌جون - علیرضا قرایی‌منش

۰۴/۰۳/۱۱
یاس گل