يكشنبه, ۱۲ خرداد ۱۴۰۴، ۱۰:۳۵ ب.ظ
منتظرت بودم
میروم پشت پنجره آشپزخانه، دستم را زیر چانه میزنم و بیرون را نگاه میکنم.
هیچکس از کوچه عبور نمیکند.
نسیم نرمی لای برگها میوزد و تحرکی آرام پدید میآورد. چراغهای روشن خانههای آنسوی خیابان را میبینم. و چراغ روشن حیاط خانه همسایه را.
دقایقی را فقط به تماشا و لمس همین لحظات ساده میایستم که صدای داریوش رفیعی چشم و گوش مرا از پشت پنجره به سوی خانه برمیگرداند:
شب به گلستان تنها منتظرت بودم
باده ناکامی در هجر تو پیمودم
منتظرت بودم
منتظرت بودم
۰۴/۰۳/۱۲
چقدر قشنگ توصیف میکنی، مثل یه تصویر واضح :)