نام من
خواب میدیدم که دارم از حرفهایت جزوه برمیدارم. آمدی بالای سرم و آنچه نوشته بودم خواندی. گفتم: البته ابتدای این جمله یک چیزی کم دارد. باید به صفحه قبل برگردم و عبارتی به آن اضافه کنم.
گفتی: نام خودت را به آن اضافه کن. من این نام را دوست دارم.
نزدیک در شرقی دانشگاه ایستاده بودیم و فاطمه، دو کتابِ ترانههای خیام وَ سخن و سخنوان را دستم داده بود. گفته بود: اینها را برای تو آوردهام. ما شاید تا پایان سال به افغانستان برگردیم. کمکم باقی کتابهایم را هم به تو میسپارم.
اول، راهم نداده بودند. میگفتند کسی نامهای برای ورود شما به دانشگاه نداده است. میگفتم این کارت ملی من است. من برای نشست نقد شعرِ شاملو آمدهام. اما نمیپذیرفتند. آخر، مدیرگروه تلفنی با آنان صحبت کرد. نامم را روی یک برگه نوشتند و با آن، مرا به داخل فرستادند.
تو گفته بودی نام مرا دوست داری. استاد پرسیده بود: پس دکتری چه شد؟ گفته بودم: تا از نو اشتیاق ادامه تحصیل در من نیاید، صندلیِ یک نفر دیگر را اشغال نمیکنم. در خواب از میان این همه نیمکت و صندلی، روی نزدیکترین نیمکت تا من نشسته بودی. استاد گفته بود: منطقی است. اما باز هم نگذار پشتت باد بخورد. بین ارشد و دکتری فاصله نینداز. میان دلهای ما در بیداری فاصلهها و در خواب کمترین دوری بود.
در نشست نقد شعر شاملو یک نفر این شعر را خواند:
نگاه از صدای تو ایمن میشود.
چه مؤمنانه نامِ مرا آواز میکنی!
تو هم نام مرا آواز کن. مرا بخوان. نه در خواب. که همیشه و مدام در بیداری.
چه همه خواب؟
یا نقد شعرش بیداری بود؟
لطفا سلام به گل مینا برسون
و بگو چطور میشه در مقام مادربزرگ استاد دانشگاه نوه مون بشیمو درس نوشتن نامش رو بهش بدیم
چه خواب پر رمز و رازی