مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
چهارشنبه, ۲۲ خرداد ۱۴۰۴، ۰۹:۵۱ ق.ظ

ازهم‌پاشیدگی

پسندش را پای پستی دیدم که برایم باورکردنی نبود. غافلگیر شده بودم. نمی‌توانستم چهارچوب‌های اخلاقی و دینی‌اش را کنار این تصویر بگذارم و به خود تفهیم کنم که این آدم، این پست را پسند کرده است. مسئله فقط همان یک پست نبود. پست‌های مشابه دیگری هم بود که پسندش پای آن‌ها تکرار شده بود. و تازه فقط این نبود. قبلش هم از فردی چیزهایی درموردش شنیده بودم که مرا به تحیر واداشته بود.

بله. من دوباره ناامید شده بودم. از انسان دین‌ورز دیگری ناامید شده بودم. همین دو‌سه هفته پیش بود که به شخصی می‌گفتم در چنین زمانه‌ای آدم مثل او کم پیدا می‌شود. و حالا اینستاگرام داشت عقیده‌ام را راجع به این آدم به سخره می‌گرفت. اینستاگرام نیشش را تا بناگوش باز کرده بود و می‌گفت: هیچ‌چیز از هیچ‌کس بعید نیست.

حالم آن‌چنان بد بود که دیگر نمی‌خواستم چهره‌اش را ببینم، صدایش را بشنوم یا حتی به این فکر کنم که این همه دلبسته‌اش بوده‌ام...

تصویر مقدسی که از او ساخته بودم، در برابرم از هم پاشیده بود.

۰۴/۰۳/۲۲
یاس گل

نظرات  (۵)

 این پست و پست قبلی 

یک اوی مشترک داره؟

 

دردناکه

پاسخ:
کاش مشترک نبود. ولی هست.

سلام

 حستونو کامل می فهمم... تنفر آنی چیز عجیبیه...

دل بستن و تنفر کلا حس های جالبی ان... خوبه که براشون دلیل دارید :)



+

همیشه با شنیدن این داستان ها می ترسم...

آدم خودش یه اشتباهی می کنه و باید جوابگو باشه که هیچ

اما گاهی اشتباهش امتداد پیدا می کنه و می بینی یکی نماز رو گذاشت کنار یا با خدا فاصله گرفت یا ...

ترسناکه

همونطور که طرف مقابلش جذابه و غبطه برانگیز


پاسخ:
سلام
می‌دونم که همه ما ممکنه خطا کنیم. می‌دونم که ما هم مبرا نیستیم از خطا. اما دیگه انتظار یک‌سری‌ کارها رو از بعضی آدم‌ها نداریم. بسیار پذیرش آنچه دیدم و شنیدم برام سخت بود. خصوصا که پرتکرار هم بود.

آقای سرباز راست می‌گه تنفر آنی چیز عجیبیه. انگار که از یه دیوار یه آجر براشته و اون دیوار یک دفعه از هم پاشیده..

پاسخ:
تشبیه بسیار درستیه. 👌
۲۳ خرداد ۰۴ ، ۱۱:۳۴ روناهی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

یاسمن عزیزم...

پاسخ:
🫂

سلام

اولین‌بار یادمه این حس مزخرف رو کی تجربه کردم! پنجم ابتدایی بودم یا اول راهنمایی، یادم نیست.

۱۱، ۱۲ سالم بود. یکی از دوستای خیلی صمیمی‌ام و شاگرد اول مدرسه بعد کلاس چهارم، از مدرسه‌مون رفت. چون اسم خواهر کوچیکه رو ننوشتن. (مدرسه‌مون شاهد بود.)

سال بعد شنیدم تیزهوشان قبول شد. حقش بود واقعاً

به دلایلی می‌دونستم خونه‌شون کجاست و هر چند وقت یکبار، همون حوالب می‌رفتیم. یه بار قرار گذاشتم و رفتم دیدمش. لای در خونه ایستاده بود و کلی حرف زدیم تا وقتی که مامان صدا زد. شماره‌اش رو گرفتم. چند قار زنگ زدم و یکبار ازش راجع چادر پرسیدم و گفت دیگه سر نمی‌کنه، اون موقع هم به‌خاطر مامانش سر می‌کردو...

تموم ضد.

هنوز هم یادگاری‌هاشو دارم، اما دیگه سراغشو نگرفتم.

 

شبهه نشه!

اعتقاد ندارم که چادر فقط حجابه‌، چه بسا بسیاری از مانتویی‌ها، حجاب کاملتری از چادری‌هاداشته باشن.

اون موقع، برامون چادر یک نماد بود، هنوزم هست البته... به نظرم یک چادری که به هر دلیل چادر رو کنار می‌ذاره، بک سنگر رو از دست داده. یک خاکریز فتح‌شده... یه مانتویی به بی‌حجابی نزدیکتره تا یه چادری..‌.

یه دشمن مکار اون پشته، که برای مقابله باهاش،هی خاکریز ساختم.

برداشتن چادر، میشه خاکریز اول..‌. هنوز دژ پایین نیومده‌ها...

اما کسی که چادری بوده، حالا گذاشته کنار، یعنی مقاومتش سست شده، یه قدم عقب‌نشسته.

وقتی مقاومت شکسته می‌شه، فتح سنگرهای بعدی آسون‌تره.

 

امیدوارم منظورمو رسونده باشم.

عیدت مبارک عزیزدل

پاسخ:
وقتی مقاومت شکسته می‌شه، فتح سنگرهای بعدی آسون می‌شه.

امیدوارم دژ او پایین آورده نشه... شاید هم از اول دژی براش وجود نداشته. دیگه هیچی نمی‌دونم.

ممنونم که با ارسال این پیام همدلی کردی.
عید شما هم مبارک حاج‌خانوم. 🌷

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">