دیار عاشقیهایم
خوابیم که حملات شبانگاهی آغاز میشود. خواهرم از خانه خاله تماس میگیرد و درباره صداها میگوید. مادر توصیه میکند صداها را رها کنند و بخوابند. پس دوباره میخوابیم.
دیری نمیگذرد که با حمله بعدی بیدار میشویم. دوباره میخوابیم. حمله بعد. بیدار میشویم. اینبار صداها نزدیکترند. انگار همینجا بالای سرمانند.
صبح که میشود، سر و صدا میخوابد. میرویم کارهایمان را انجام دهیم. صفهای پمپ بنزین طویل است.
در فروشگاه، خانمی از فروشنده میپرسد فردا مرغ یخی نمیآورید؟ فروشنده میگوید خانم اصلا نمیدانیم فردا زندهایم یا نه. زن میگوید: ای بابا. ما جنگ هشتساله را دیدهایم. فروشنده میگوید: آن جنگ با این یکی فرق میکرد. بعد به مردی که سمت راستش ایستاده میگوید میترسم منازل مسکونی را هم مثل غزه بزند.
که زده است.
اینستاگرام، تلگرام و واتساپم قطع است. فقط اعلان پیامها را میتوانم ببینم. البته اگر هم وصل بود کسی با من کاری نداشت. یعنی با حال و احوالم کاری نداشت. با مرگ و زندگیام. به جز سردبیرمان که از اصفهان جویای حالم است.
دیار عاشقیهایم همایون شجریان را گوش میکنم. گریهام میگیرد. دلم برای خودم میسوزد. با خودم میگویم اگر بمیرم هم شهید شدهام: مَن عَشِقَ فعَفَّ ثُمَّ ماتَ، ماتَ شَهیدا.
پس از مرگم، مرا یاد خواهی کرد؟ دلتنگ من خواهی شد؟
نمیدانم...نمیدانم...
خداییش این وسط عاشقها....
فقط عاشقها
کلا پشت باقی مردم هم به عاشقها گرمه
و هر کاری از عاشقها برمیاد