مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
يكشنبه, ۲۶ خرداد ۱۴۰۴، ۰۳:۰۷ ب.ظ

جریانِ آرامِ بیست و ششم خرداد

صبح است.

با صدای بوق شیپوری از خواب بیدار می‌شوم.

پشت پنجره می‌روم و دختربچه‌ای می‌بینم با لباس و دوچرخه صورتی. تنهاست و زیر نوازش‌های نرم و ملایم طلوع خورشید در محوطه می‌چرخد و بوق دوچرخه‌اش را به صدا درمی‌آورد.

این یکی از دلپذیرترین تصاویری است که این چند روز دیده‌ام.

شب گذشته و امروز، اوضاع آرام‌تر بوده است.

نوه‌های همسایه پس از یک هفته به ساختمان آمده‌اند و صدای بازی و خنده و گریه آن‌ها هم به گوش می‌رسد.

با سه نفر از دوستانم تلفنی حرف زدم.

نرگس و خانواده‌اش از تهران به روستایی شمالی سفر کرده‌اند.

ما هنوز اینجاییم و احتمالا همین‌جا می‌مانیم.

فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

۰۴/۰۳/۲۶
یاس گل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">