آرمیدن بر بستر این خاک شریف
آرامش صبح، جای خودش را به دلآشوبگی عصر داده است.
عصر صدای ممتد انفجارها و پدافند به گوش میرسید. از نقطه به نقطه تهران. غرب را زد، شرق را زد. شمال را زد. لابد لحظه اصابت موشکها به ساختمان صدا و سیما را هم دیدید. یا دستهای خونی یونس شادلو را.
دو تن از دوستانم میخواستند امروز به خوابگاه دانشگاه برگردند، اما دانشگاه آنها را پس فرستاد. چون آنجا واقع در همان منطقهای است که ارتش آن رژیم، به حمله تهدیدش کرده.
هنوز کار پژوهشی من و دوستم به پایان نرسیده. من وعده دادهام تا پایان این هفته بخشی از کار را به دستش برسانم و بخش دیگری را هم هفته بعد انجام دهم. اما حالا نگران آنم که تا قبل به سرانجام رسانیدن این وظایف، دستم از دنیا کوتاه شود.
کاش کارهایم را تمام و کمال انجام دهم و بعد با خیال راحت سر بر بستر این خاک بگذارم. این خاک شریف.
هنوز صدا سیما می سوزه
خدا را شکر
خوابشم نمی دیدم مرگ برامون اینقدر بازیچه بشه