مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
چهارشنبه, ۲۹ خرداد ۱۴۰۴، ۱۲:۴۳ ب.ظ

چشم‌های دَمَوی

حوالی دو بامداد با صدای انفجار شدیدی از جا برمی‌خیزم. ملحفه را دور خودم می‌پیچم و پناه می‌برم به یک گوشه. صداها از فاصله‌ای نزدیک ادامه دارد و در و پنجره خانه را می‌لرزاند.

در تاریکی ایستاده‌ام. به خود می‌گویم: آرام بگیر قلب. کمتر بلرز تن.

مادر پیامک می‌دهد و می‌گوید: نترسی.

مادر و خواهر، شب را پیش خاله مانده‌اند. من و پدر اینجاییم. صداها که کمتر می‌شود دوباره برمی‌گردم سر جایم.

به ایما پیام می‌دهم. آن‌ها هم حوالی همین‌جایند. می‌گوید: من هم ترسیدم. ولی نمی‌دانم کجا بود.

یک ساعتی طول می‌کشد تا خوابم ببرد. تا صبح یکی دوبار دیگر هم صدای شدیدی می‌شنوم. اما آن‌چنان به خواب نیازمندم که ماندن در بستر را به برخاستن ترجیح می‌دهم.

صبح می‌شود و حس می‌کنم هنوز اضطرابی درون من است. می‌نشینم پای کار مقاله و بخشی از کار را که آماده شده است، برای دوستم می‌فرستم. تمرکز کردن روی کار در این شرایط چالش‌های خودش را دارد. اما از فکر و خیال اضافی بهتر است.

کتابخانه، کتابم را تمدید نمی‌کند. زنگ می‌زنم جواب نمی‌دهند. حدس می‌زنم تعطیل باشند. می‌خواستم کویر را پس دهم و نیایش‌های چمران را بگیرم. به خواندنش محتاجم.

پدر می‌رود دنبال خواهر و من در خانه می‌مانم.

قطعه در هوایت را روی پخش می‌گذارم. چشم‌هایم گرم می‌شود. چشم‌هایم تر می‌شود. امان از این چشم‌های دَمَوی...

خوشا آن عاشقی که یارش در بر است

خوشا آن منتظر که چشم بر در است

خوشا آن لحظه‌ای که آید از سفر

بیا باد صبا دگر غم را ببر...

 

در هوایت_ محسن اونیکزی (قطعه‌ای که بسیار دوست دارمش.)

۰۴/۰۳/۲۹
یاس گل

نظرات  (۳)

پناه بر خدا، یعنی کجا رو زده بودند؟ خونه چند نفر رو، روی سرشون خراب کرده بودند؟ چند نفر در جا شهید شدند و چند نفر زنده زیر آوارن؟ 

یعنی کی تو این داستان تا آخر عمر زخمی باقی می مونه

الله اکبر 

خدا خودش این شکستگیها رو درست می کنه

پاسخ:
😔 
 وَمَا تَدْرِى نَفْسٌۭ مَّاذَا تَکْسِبُ غَدًۭا ۖ وَمَا تَدْرِى نَفْسٌۢ بِأَىِّ أَرْضٍۢ تَمُوتُ ۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ

۲۹ خرداد ۰۴ ، ۱۶:۳۱ ღ*•.¸ســـــــائِلُ الزَّهــــرا¸.•*´ღ

این نیز بگذرد...

ان شالله پیروزی نزدیک است

پاسخ:
ان‌شاء‌الله

سلام

 

این چند روز که پست می ذارید و وسط جنگ سمت و سوی عاشقانه پیدا میکنه گاهی نوشته تون... چقدر خوب می فهممش :) یعنی برام خیلی جذابه... و قشنگه. و حتی معصومانه...

 

خدا ان شاءالله همه مون رو سربلند از این مسئله بیرون بیاره... 

پاسخ:
سلام

متشکرم که همچنان خواننده این صفحه هستید و نظراتتون رو به بنده منتقل می‌کنید.

الهی آمین. سربلندی باشه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">