پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۴۰۴، ۱۲:۳۵ ب.ظ
روزگاری دیگر در فصل چیدن برگهای مو
دیشب برخلاف شبهای گذشته، شب آرامی بود. تا صبح بیدغدغه و بدون هراس خوابیدیم. گویی جنگ تمام شده بود و صبح، صبح پیروزی بود.
چشمهایم را که باز کردم، نگاهم به شاخهای از درخت انگور افتاد که دستش را از حیاط خانه کناری به داخل بالکن دراز کرده بود. خورشید بر او میتابید و بادی آرام تکانش میداد.
در زمان و مکانی دیگر، ما میتوانستیم دوشادوشِ هم برگهای مو را بچینیم. شاید من میتوانستم این کاهلی در آشپزی را کنار بگذارم و به یاد مادربزرگ، با همین برگها دلمه بپیچم. مگر نه؟
اگر انسانهای دیگری بودیم.
اگر تو چنین که برای من بودی، چنین که برای من هستی، نبودی...
۰۴/۰۳/۳۰
ای نیستی ای نبودن ای درد بی درمون
مساله اینه که هست و نیست یه روز به هم میرسن