مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
يكشنبه, ۲ تیر ۱۴۰۴، ۱۰:۵۶ ب.ظ

تو ای مُسکّن بی‌تاثیرِ رنج‌های من

در سایت شهرستان ادب، شعری از علی داودی می‌خواندم:

جنگ که بیاید

تو عکسی می‌شوی بر دیوار

من دراز می‌کشم وسط خانه و سرم فرسنگ‌ها دور می‌پوسد.

سال‌ها بعد

درخت توتی از سینه‌ام رشد می‌کند

تا نسیم

شعرهای نگفته‌ام را به جهان برساند.

عزیزم

گاه جنگ قصه‌های شیرین‌تری دارد.

عزیزم

دنیای بیچاره‌ای‌ست

که برای گفتنِ یک دوستت دارم

باید پرچم نیروهای سازمان ملل را بالا بگیرد.

به تو اندیشیدم، همچنان که هر روز.

به تویی که در برابر این درد، استامینوفن ساده‌ای بودی که من، به امید تسکین، زیر دندان‌هایم خردش کرده بودم و تلخی‌اش در تمام دهانم منتشر شده بود، بی‌آنکه اندکی اثربخش باشد یا دست‌کم، اثربخشی‌اش به درازا بکشد.

من به مُسَکّن قوی‌تری نیاز داشتم.

به مُسکنی که دریغ و دریغ در دست‌های "تو"، نبود...

 

شب، پیانو، دلتنگی _ محسن اونیکزی

۰۴/۰۴/۰۲
یاس گل

نظرات  (۱)

می دونی شعر استامینوفن با تلخیش، قشنگ بود 

قشنگ تر از شعر علی داوودی

پاسخ:
یه بار سر کلاس مجبور شدم یه استامینوفن رو بدون آب در دهانم خرد کنم و بخورم. فوق العاده تلخ و بدمزه بود. اما یه کم که گذشت از تلخی زیاد، یه شیرینی ریزی رو روی زبانم حس کردم...
شاید این پست هم به همین خاطر برات زیبا به نظر آمد‌: از تلخی زیاد به شیرینی زد. 🙂

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">