يكشنبه, ۲ تیر ۱۴۰۴، ۱۰:۵۶ ب.ظ
تو ای مُسکّن بیتاثیرِ رنجهای من
در سایت شهرستان ادب، شعری از علی داودی میخواندم:
جنگ که بیاید
تو عکسی میشوی بر دیوار
من دراز میکشم وسط خانه و سرم فرسنگها دور میپوسد.
سالها بعد
درخت توتی از سینهام رشد میکند
تا نسیم
شعرهای نگفتهام را به جهان برساند.
عزیزم
گاه جنگ قصههای شیرینتری دارد.
عزیزم
دنیای بیچارهایست
که برای گفتنِ یک دوستت دارم
باید پرچم نیروهای سازمان ملل را بالا بگیرد.
به تو اندیشیدم، همچنان که هر روز.
به تویی که در برابر این درد، استامینوفن سادهای بودی که من، به امید تسکین، زیر دندانهایم خردش کرده بودم و تلخیاش در تمام دهانم منتشر شده بود، بیآنکه اندکی اثربخش باشد یا دستکم، اثربخشیاش به درازا بکشد.
من به مُسَکّن قویتری نیاز داشتم.
به مُسکنی که دریغ و دریغ در دستهای "تو"، نبود...
۰۴/۰۴/۰۲
می دونی شعر استامینوفن با تلخیش، قشنگ بود
قشنگ تر از شعر علی داوودی