مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
چهارشنبه, ۱۹ تیر ۱۴۰۴، ۱۰:۴۸ ب.ظ

پیروز میدان

ظهر رفتم دفاع فاطمه. استاد مرا در آغوش گرفتند و این گشاده‌رویی آن‌چنان حس خوبی در من ایجاد کرد که به گمانم قلبم را هم به تبسم واداشت.

فاطمه، آخرین نفر از دانشجوهای ورودی‌ ما بود و با دفاع او، پرونده ورودی ۱۴۰۰ بسته شد.

از دانشگاه، سوار ون شدم و به انقلاب رفتم. پس از یک سال با بچه‌های دوچرخه دیدار داشتیم. در کافه رادیکال کنار یکدیگر نشستیم و کمی از درد و رنج این‌روزهایمان گفتیم.

ایلاتی هنگام خروجم از کافه صدایم کرد و چند عکس گرفت. وقتی به خانه برگشتم، عکس‌ها را فرستاد و گفت من یاسمنی را دیدم که می‌رود پیروز میدان باشد.

شب، اینستاگرامم را باز کرده بودم که دیگربار پسند او را پای پست‌های نامقبول دیگری دیدم. علی‌رغم آنکه به الگوریتم اینستاگرام بی‌علاقگی‌ام را نسبت به چنین پست‌هایی اعلام کرده بودم، اما چون این‌سری از پسندها پای پست‌های فرد دیگری به ثبت رسیده بود، نمایش‌دهی آن هم از سر گرفته شده بود. پس باز هم گزینه علاقه‌مند نیستم را فعال کردم.

 این‌بار دیگر عصبانی نشدم. به خشم نیامدم. قلبم تندتر زد اما دیگر‌ خودم را رنج ندادم. فقط احساس تاسف کردم. دانستم که او آگاهانه این مسیر را پیش گرفته است. او خود به اراده خویش انتخاب کرده است که چشم‌هایش را به دیدن این تصاویر روشن که نه، تاریک کند.

من که دیگر از او گذشتم. من که از او عبور کردم.

اما با خود فکر کردم واقعا حیف این آدم بود. حیف بود.

کاش قدر خویش را بیشتر می‌دانست. قدر آن هدایت الهی را.

 

حالا پس از چند ماه مبارزه، امشب احساس می‌کنم من این بازی را نباخته‌ام. به گمانم بالاخره بر احساسم فائق آمده‌ام و پیروز این میدانم وقتی دیگر‌ می‌دانم تصمیم درست چیست.

۰۴/۰۴/۱۹
یاس گل

نظرات  (۲)

من بهت افتخار می کنم یاسمن:)

 در ضمن خیلی خوشحال شدم که دیدمت. تا دفعه بعد مراقب خودت باش

پاسخ:
وجیهه 😍 من چقدر دلم می‌خواست بیشتر کنارت باشم و بیشتر با هم حرف بزنیم. به امید دیدارت عزیز.
و ممنون که مصمم‌تر کردید من رو.

ضمیر او، به ایلاتی اشاره داشت، یا به یک اوی فرضی، اون پاراگرافت مربوط به اینستا و اینا یه ذره پیچیده شد برام...

با این حال، طرف صحبت، ایلاتی عزیز ما باشه یا یه شخص دیگه، من این کش و قوس عاطفی و اجتماعی و اعتقادی رو می‌تونم بفهمم. و رنج اون رو. و نتیجه‌گیری و انتخاب‌های بعدش رو... 

نمی‌دونم این الگوریتمِ رفتار انسانی تا کجا می‌خواد پیش بره و ما قراره چه چیزایی و ببینیم و تبدیل به چه جور آدمایی بشیم. 

پاسخ:
بخش‌های مربوط به اینستاگرام به اوی فرضی مربوط می‌شد.
بخش ایلاتی محدود به همون تشویق‌کردنش به پیروزیه.

چی بگم فاطمه. گاهی هم می‌ترسم از عاقبت و سرانجام خودمون. هیچ تضمینی نیست انگار. خدا خیلی باید نظر کنه بهمون.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">