مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
جمعه, ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ۰۹:۰۹ ق.ظ

در آن کوچه خیس و آفتابی

خواب می‌دیدم که قرار بود به خانه‌تان بیایم. در خواب نشانی‌ات را می‌دانستم.

وقتی جلوی ساختمان رسیدم، آسفالت خیس بود و از ضلع شرقی کوچه، نور دل‌انگیز خورشید می‌تابید بی‌آنکه خورشید دیده شود.

تو را در پارکینگ خانه‌تان دیدمت. شلنگی دست گرفته بودی و جلوی خانه را آب‌پاشی می‌کردی تا پیش از رسیدنم به آن طراوت ببخشی. مرا هنوز ندیده بودی. پس کمی از خانه فاصله گرفتم، قدم زدم و درنگ کردم تا کارت که تمام شد، نزدیک بیایم.

وقتی شلنگ را کنار گذاشتی، آمدم. وارد خانه شدم و مادرت را دیدم. شاید پدرت را هم‌.

پیش از رسیدن به اتاق، برگشتی و نگاهم کردی. نگاهی پرسشگر و کوتاه. ناگهان فهمیدم چیزی سرم نیست. (چرا؟!)

وارد اتاق شدیم و پشت سیستم نشستیم تا کارمان را شروع کنیم. انگار در خواب از یاد برده بودم که دیگر با تو کارم نیست...

خواب، جزئیات بیشتری داشت که فقط همین اندازه از آن به خاطرم مانده است.

۰۴/۰۴/۲۱
یاس گل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">