عشقنثاری
قلب من مالامال محبت است. محبتی که هر روز از قلبم سرریز میشود و من نمیخواهم این حجم از مهر، اینگونه هدر رود. من میخواهم این عاطفه و احساس را در جای درستی خرج کنم.
زمانی دوست داشتم آن را به پای تو بریزم. اما مدام مجبور به پرهیز از مهرورزی و نهفتن آن بودم. حالا دارم به این فکر میکنم اگر هیچگاه کسی را نیافتم که پذیرای این عشق باشد، چه؟
و به این نتیجه رسیدم که وقتی خداوند چنین قلب بزرگی را در کالبدی نحیف و ظریف به ودیعه گذاشته است، بر من است تا آن را نه خرج یک نفر، که خرج انسانهای زیادی کنم: خرج کودکان، خرج دانشآموزان، خرج سالمندان خرج طبیعت، خرج همین مردم کوچه و خیابان. آنها که نیازمند دریافت کمک یا توجهند. آنها که حتی نمیشناسمشان.
از امروز میخواهم به هر که نیازمند محبت است، مهر بورزم. به اطرافیانم، دوستانم بیش از پیش توجه کنم. میخواهم در کارهای خیر مشارکت بیشتری داشته باشم. حتی در پاکسازی طبیعت.
تنها اینگونه میتوانم به رضایتمندی برسم و دیگر احساس سرخوردگی نکنم از اینکه روزی مایل به نثارکردن عشق وسیعم به انسانی بودم و او پذیرای من نبود...
نمیگذارم این قلب، این قلب همیشه مهربان من، ناکام بماند.
راز بزرگیه
راز چشمه جوشانی که سنگ دریچه ش رو گرفته
و این چشمه بالاخره جای دیگری از زمین خاک نرمی پیدا می کنه و می جوشه
برای اون کسی که یک بار این چشمه رو جوشاند هم سهمی کنار بگذار
محبتی دورادور
مثل شمعی که نذر امامزاده ای می کنیم برای حاجتی که نداریم
بالاخره آن انسان حقی به گردن قلب تو دارد
قلب تو را شکافته است آخر