مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۴۰۴، ۱۰:۵۸ ق.ظ

افسار گمشده زندگی

پریشب بود که فکر کردم باید به‌هرترتیب ذهنم را مشغول کنم. به جایزه داستان مترو فکر کردم و ایده نوشتن داستانکی به ذهنم رسید. فکر کردم صبح بیدار می‌شوم و می‌نویسمش. بیدار شدم اما آنچه روی کاغذ آمده بود با آنچه در ذهن داشتم بسیار متفاوت بود. این داستانک بود که خودش، خودش را می‌نوشت. آنچه نوشته بودم آنقدر درد داشت که تعجب کردم من_همین منی که همیشه از امید نوشته است_چنین چیزی نوشته باشد. برای نرگس که فرستادمش گفت: « مشخص است که کوششی نبوده است و از درونت جوشیده.»

امروز با خانه شعر و ادبیات تماس گرفتم تا بدانم کتابی که مدت‌هاست دنبالش هستم در کتابخانه نادر ابراهیمی موجود است یا نه. گفتند: «باید خودتان بیایید و بررسی کنید. نود درصد آثار آقای ابراهیمی اینجا موجود است اما موردی که گفتید را باید خودتان بررسی کنید.» اگر موجود باشد کار پژوهشی جدیدی را آغاز خواهم کرد. و اگر چنین کنم یعنی دوباره به جریان مسرت‌بخش زندگی خویش بازگشته‌ام. یعنی دوباره افسار زندگی‌ام را در دست گرفته‌ام.

 

چه رویاها داشتم با تو...

 

+ یادم می‌مونه_ والایار

 

۰۴/۰۷/۱۱
یاس گل

نظرات  (۱)

۱۲ مهر ۰۴ ، ۱۲:۲۵ حاج خانوم

داستان جوششی

می‌فهمم یاسمن بانو

سلام

پاسخ:
🙂🌷

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">