مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۴۰۴، ۱۰:۰۲ ب.ظ

بشارت آمدن روز

اینجا _همچنان_ شب است. اما شبی که بشارت آمدن روز را می‌دهد.

در اتاقم یک آلبوم موسیقی چنگ‌نوازی را روی پخش گذاشته‌ام و گنگ خاکستری محمود اکرامی را می‌خوانم:

کاش بودی

تا انارهای ساوه از دهن می‌افتاد

و مردم

باور می‌کردند که راه قبله

از چشم‌های تو می‌گذرد

و درهای بهشت

با کلمات تو باز می‌شود.

دیگر نباید به گذشته نگاه کرد. باید فقط پیش رفت. باید چشم به آینده دوخت. آینده‌ای که از همین‌نقطه می‌توانم خودم را دوباره مشغول مقاله‌نویسی ببینم. می‌توانم ببینم درآمدم را پس‌انداز می‌کنم تا در تابستان بعد در کلاس‌هایی که دوست دارم ثبت‌نام کنم. می‌نویسم. می‌نویسم و شاید جدی‌جدی یک روز هم کتاب‌هایی از من منتشر شد. نامم بر سر زبان‌ها افتاد و آوازه‌ام تا کوچه‌باغ‌های تو پیچید.

دنیا خیلی کوچک است دانا. خیلی.

و ما همیشه در عبور از مسیرهای مشترکیم.

به بزرگی این شهر درندشت دل خوش نکن.

۰۴/۰۷/۱۱
یاس گل

نظرات  (۱)

۱۲ مهر ۰۴ ، ۱۲:۲۶ حاج خانوم

سلام

تو ناراحتی دوز موسیقی رو کم کن عزیزدل

اثر برعکس داره...

پاسخ:
سلام
سعی می‌کنم یه سری کارها رو اصلا گوش ندم. چون واقعا غمگین‌ترم می‌کنه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">