مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
شنبه, ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ۰۴:۴۸ ب.ظ

خراب‌حالی

توی راه مدرسه بودم. مثل همیشه، پدر مرا کنار یکی از ایستگاه‌های مترو پیاده کرده بود. من ماسکم را زده بودم و یک گوشۀ خالی واگن را پیدا کرده بودم تا بایستم.

کتابم را از کیفم در آوردم و مشغول خواندن شدم. داشتم دربارۀ اختلال کم‌توجهی و بیش‌فعالی در کودکان و نوجوانان مطلبی می‌خواندم. ایستگاه به ایستگاه جمعیتِ داخل قطار بیشتر می‌شد و از جایی به بعد دیگر نتوانستم کتاب را گشوده توی دستم نگه دارم. بستمش و آن را داخل کیفم انداختم.

دو خانم با یکدیگر یک دعوای لفظی داشتند. یکی دست آن‌یکی را کنار زده بود تا میله را بگیرد. زیرلبی چند فحش به یکدیگر دادند و سپس ساکت شدند.

به ولی عصر رسیده بودم. آماده شدم تا یک ایستگاه بعد پیاده شوم و خط را عوض کنم. درهای قطار بسته شد. قطار تازه راه افتاده بود که ناگهان حس کردم حالت تهوع دارم. خیلی ناگهانی دچار چنین حسی شده بودم. بعد کم‌کم تنم یخ کرد. صدای زن دست‌فروش، صدای مکالمۀ مسافران، صدای حرکت قطار، همه‌چیز را گنگ می‌شنیدم. ایستادن، دیگر برایم مقدور نبود. نشستم. حالم بد بود. دو-سه‌نفر می‌پرسیدند: خانم حالتان خوب است؟ یک نفر می‌خواست بلند شود تا من روی صندلی بنشینم. اشاره کردم که فشارم افتاده و پیاده می‌شوم.

قطار ایستاد. زنی دستم را گرفت و بیرون برد. زنی دیگر هم با شالی سفید نزدیکم آمد. یک نفر آب‌نبات دهانم گذاشت. دیگری شروع کرد به ماساژ دادن. به آن‌ها گفتم: دیرتان می‌شود. اذیت می‌شوید. بروید. من خوب می‌شوم. اما زنی که شال سفید سرش بود کنارم ماند. سرم عرق سرد کرده بود و درد می‌گرد. دختری آن سوی‌خط نشسته بود و نگاهش را از من نمی‌گرفت.

کم‌کم حالم بهتر شد. از خانم تشکر کردم. گفت من سی سال پرستار بودم. خیالش که از حال من راحت شد رفت. گفتم: خیر ببینید.

کمی بعد راه افتادم. هنوز احساس ضعف می‌کردم اما بهتر شده بودم.

خط را که عوض کردم یک گوشۀ قطار را پیدا کردم و همانجا روی زمین نشستم.

شاگردانم نمی‌دانستند دبیرشان قبل از رسیدن به مدرسه چه حال خرابی را پشت سر گذاشته است...

۰۴/۰۷/۲۷
یاس گل

نظرات  (۵)

یاسمن عزیزم..

خداروشکر که خوبی.. خداروشکر که اون خانم بوده که کمکت باشه.

یاد یکی از خاطره های مادرم افتادم. چندسال پیش موقع مدرسه رفتن خیلی نزدیک بوده تصادف کنه خودش تعریف میکنه که با چه مشقت و شانسی تونسته از اون موقعیت فرار کنه. بعد میره مدرسه. یکی از دانش آموزاش میگه:" خانوم نمی‌دونم چرا دیشب یه دفعه به دلم افتاد براتون آیت الکرسی بخونم. نشستم چندتا آیت الکرسی براتون خوندم بعد خوابیدم."

خلاصه خیر و مهری که به دانش آموزات داری حتما یه جوری بهت برمیگرده. حتی اگه اونا حواسشون نباشه خدا حواسش هست.

خدا حفظت کنه یاسمن پاک و خوش قلب!

پاسخ:
ممنونم از محبتت زینب جان. من دیشب دعا کردم گرفتاری‌شون برطرف شه، خبر خوب بشنون، خیری برسه بهشون. می‌تونستن بی‌خیالی طی کنن. ولی هر کدوم کاری که اون لحظه از دستشون ساخته بود انجام دادن.
خدا دوستان خوش‌دلی مثل خودت رو حفظ کنه.
۲۷ مهر ۰۴ ، ۱۹:۰۰ هیپنو تیک

چقدر عجیب....

 

من هم چند بار تا حالا توی مترو اینجوری شدم...

 

یه بار مجبور شدم پیاده بشم چند تا ایستگاه زودتر و توی ایستگاه اونقدر حالم بد شد که زنگ زدن اورژانس 

 

یه بار دیگه هم دقیقا مشابه با شما! حالت تهوع و بعد دیدم همه جا آدمه... فقط از خدا کمک خواستم و بعد دیدم می گن خانم بیا اینجا بشین و این چیز ها...

 

 

در حالی که تو کل عمرم غیر از مترو هیچ جای دیگه اینطوری نشدم

 

به نظرتون اینکه تو مترو اینجوری می شیم دلیل خاصی داره؟

پاسخ:
به نظر می‌رسه ایستادنِ طولانی‌مدت باعث این اتفاق می‌شه. چون من یک‌بار هم داخل بی‌آرتی این‌طور شدم. دوستم هم همین‌طور. سیستمی که وظیفه کنترل فشار خون و ضربان قلب رو به عهده داره برای لحظاتی دچار اختلال می‌شه و توصیه می‌شه فرد دراز بکشه. که خب توی مترو و بی‌آرتی مقدور نیست. :))

تو خط‌های اول به خودم گفتم همینه دیگه اَه حالم همیشه از این مترو به هم می‌خورده... اما آخر داستان به جامعه، امیدوار شدم... 

پاسخ:
می‌فهمم این احساسات متناقض رو. دیشب برای اون چند نفر دعای خیر کردم.
۲۸ مهر ۰۴ ، ۲۰:۰۶ زری シ‌‌‌

به عنوان کسی که یهویی فشارش تالاپی میوفته پایین درک می‌کنم.

ادم یهو جلو چشمش سیاهی می‌ره و باید بشینه یا بخوابه و سریع آب قندی جیزی بخوره تا فشار بیاد بالا .

البته غیر خودم ندیدم از بچه‌ها کسی مثل من حساس باشه و یهو حالش بد بشه .

پاسخ:
منم کلا فشارپایینم. برای همین هر از گاهی تجربه‌اش می‌کنم متاسفانه.
۲۹ مهر ۰۴ ، ۱۲:۳۴ حاج خانوم

سلام

ای وای یاسمن جونم

مواظب خودت باش خب دختر جان😬 مثلاً راه‌حلی نداره که هر وقت اینجوری شده تو چنین موقعیتی کاری کنی که بیهوش نشی! عرق سرد نکنی؟!

پاسخ:
چرا. فکر کنم داشته باشه. احتمالا باید همیشه یه چیزی توی کیفم باشه و اصلا قبل اینکه این حالت شم بخورم. و اینکه طولانی نایستم. حتی شده چند لحظه به یه بهانه‌ای بشینم دوباره بلند شم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">