مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۳:۱۳ ب.ظ

این قسمت:وجوج

هی دارم فکر میکنم که تا این ساعت،از مدرسه به خانه بازگشته ای یا نه؟!

هرچه کردم بروم پای کتاب هایم بنشینم نشد.انگار حتما باید می آمدم اینجا،درباره ات می نوشتم و بعد درونم خالی میشد از حرف هایی که زود بایدشان نوشت.

آمده ام که حرف های جزئی تری را درباره ی نامه ات بیان کنم.

مثلا بگویم:

با دیدن بسته بندی هدیه ات،نقطه مشترک دیگری میانمان دیدم:جنس کاغذ انتخابی ات!

و خب البته نقاشی تو از من خیلی بهتر است.تو می توانی گربه ها و موش ها را بانمک تر از من بکشی.

هیچ فکر نمی کردم مرا با آن رومیزی های(یا سفره ها به قول خودت) مختص به اصفهان غافلگیر کنی.فکرش را بکن داشتم فکر می کردم این رومیزی فوق العاده حال خوب کن را کجا بیاندازم که مادرم گفت:ااااع چقدر خوب بدش به من! :\ و من هم سریع پیچیدمش در کاغذ و پنهانش کردم.

اول سراغ آن نامه با کاغذ اسکرپ بوک جهانگردی رفتم.وقتی خواندمش،آن من درونی ام گفت:یعنی نامه ی اصلی اش هم انقدر معناگراست؟

و همینطور هم بود.جنس حرف هایت...وجیهه نمی دانی که چقدر دلم چنین نامه ای می خواست.نامه ای که هرچه می خوانی تمام نشود و حرف های درون آن تکراری نباشد.تو تکراری نبودی.قلمت تکراری نبود.تو قلمت به وقت 16 سالگی ات نمی چرخید.و من چقدر این حرف ها را دوست داشتم.طوری که وقتی رسیدم به آنجا که گفتی اگر این ها برایت سنگین بود آتشش بزن و تماست را با من قطع کن خواستم گوشت را بپیچانم و بگویم:بله؟؟؟؟یک بار دیگر تکرار کن ببینم چه گفتی؟؟؟


وجیهه...آخرین قسمت نامه ات یعنی آن نقاشی سیاه قلم(درست می گویم؟)مرا به واقع شوکه کرد...اصلا برای لحظاتی گیج بودم.این سایه ی بابالنگ دراز بود.نمی دانستم چه کنم.فکرش را هم نمی کردم.میفهمی؟

و به همین خاطر است که می گویم با یک غول نامه بنویس مواجه شده ام که در غافلگیر کردن من سنگ تمام گذاشت.

نمی خواهم برایت بیشتر بنویسم.یعنی اینجا بیشتر از این نباید نوشت.باید یک سری از حرف ها را برد به کاغذ و اداره ی پست.

بنابراین...

عزیزدل...منتظر نامه ام باش.

برای آنکه بدقول نشوم می گویم نهایت تا اوایل هفته دیگر.



کسی که می تواند بیش از پیش دوستت داشته باشد.

جودی

۹۶/۰۸/۰۶
یاس گل

نظرات  (۶)

نامه خوشگلی براش بنویس:)
بابا لنگ دراز رو برات کشیده بود؟!
پاسخ:
 آره اسمااااااایی
خیلی خوب بود
میخوام براش قاب بسازم با مقوا
وجوج دوست داشتنی :) 
دوستیتون پایدار یاسمن عزیز 
پاسخ:
ممنونم از شما 😊
سلام
آخ چه پستی!
راستش مقداری حسودیم شد:)
پاسخ:
ای جانم
عزیزی زینب
به به!یاسمن میبینم که پای یک توطءیه علیه متینا در میان است!

شاید قبلا رابطه تو و وجیهه رو در این حد تصور نکرده بودم که برای هم نامه بنویسید و با هدیه های قشنگ برای هم بفرستید!مثل اینکه من از قافله عقب موندم..مگه نه؟
مثل اینکه باید بازم بگم:هعیییی و شاید  این بار طولانی تر از دفعات گذشته...دوست دارم برای هزارمین بار برایت تکرارا کنم..آنقدر بگویم تا حتی در موقع دوچرخه خواندن هم به یادم باشی : دوستت دارم، زیاد!
پاسخ:
عزیزمی
خب آره ما نامه می نویسیم.سالی دوبار.
تو صبرررر کن بالاخره به دیدارمون میرسیم متنیا
این نظر رو بعد از نظر قبلیم برای این پست اومدم بنویسم.حس کردم باید یه چیزی رو بگم وگرنه قلمبه میشه و میمونه توی گلوم:یاسمن چقدر این حس انتظار یه نفر دیگه برای خودم رو دوست دارم.اینکه یه نفر منتظر و نگرانت باشه به نظر من یه حس عجیبیه!فوق العاده است.یعنی انقدر دوستت داره که منتظرت میمونه و نگرانته که کجایی و اون چیزی که میخواد به دستت میرسه یا نه!

دلم از این انتظار های شیرین میخواهد...فقط کمی!
پاسخ:
ما همین الانشم داریم این انتظار رو تجربه می کنیم.انتظار دیدن همو...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">