تو...عاشقانه ی ناتمام من!
خیالم آسوده می شود و با خود میگویم هر کجای دنیا هم که باشی،صدای دردهایم را میشنوی...صدای غصه های ناتمامم را...
خاصیت تو همین است...پیدایی و ناپیدا
برای عاشقانه نوشتن به نیت تو،نیازی به بردن نامت ندارم.فقط کافی است دوم شخص عاشقانه های من شوی و تمام...
می دانی که؟عشق های مرموز را بیشتر میپسندم...اصلا ذاتا دوست دارم دیگران را کنجکاو عشق بازی هایمان کنم.
خدا را چه دیدی؟!شاید آمدی و به انتظار من دل خسته و کنجکاوی های این دیگران عزیز هم پایان بخشیدی...
فقط قولی بده...!نگذار آمدنت آنقدر به درازا بکشد که وقت آمدنت جز سنگ و خاکی از من باقی نمانده باشد...
نه...صبر کن
اصلا عاشق را چه به شرط و شروط گذاشتن؟
هر وقت که خواستی بیا...
هر وقت همه آماده ی آمدنت بودیم...
آماده ی آمدنت...
آمدنت...
سخن مسافر:اگر گاها انتهای متنم مینویسم برای مخاطب خاص و نمیگم دلنوشته ی من دقیقا برای چه کسی هست فقط به این خاطره که هر کس در ذهنش تصویری رو که دوست داره مجسم کنه...
مخاطب خاص من،میتونه مخاطب خاص همه ما باشه... :)
این رو گفتم که یه وقت حرف در نیارید در مورد من!!!!