مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
سه شنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۵۶ ق.ظ

سینک ظرفشویی،غذا و چیز های دیگر

جوری شده که هربار می آیم پای سینک ظرفشویی،یاد آبان می افتم!یاد آن پستش که داغی آب را از توی دستکش احساس کرده بود و فکرها می آمد توی سرش.یاد آن پستش که کلوچ پایش نوشته بود لااقل موقع ظرف شدن آب را ببند که سد کرج را خالی نکنی.

الکی روی این مایع ظرفشویی نوشته : "غلیظ و با کف فراوان" . اسکاچ را می سابم روی ظرف،این سرش را به آن سرش می مالم،هرکار میکنم کف نمی کند.مجبورم کلی مایع بریزم روی اسکاچ تا بالاخره با تعریف روی بسته بندی اش جور دربیاید و بشود  : "با کف فراوان"

دیروز اصلا دختر خوبی نبودم!حساب کردم چیزی حدود 4ساعت و نیم از وقتم را پای اینستاگرام گذراندم.پای اینکه خب حالا چه کسی می خواهد در فهرست دوستان صمیمی ام قرار بگیرد تا مثلا استوری های خصوصی تر را ببیند.اتفاقا ماحصل دیروز و آن 4ساعت و نیم این بود که فهمیدم فقط یازده نفر مایل به پیوستن اند.بعضی های شان مطمئنا از میان همان دوستان صمیمی ترم بودند.اما چند نفر کسانی بودند که واقعا فکرش را هم نمی کردم که تمام این مدت از خیال پردازی و فانتزی هایم لذت برده باشند!

همیشه وقتی قسمتی از یک آهنگ را با مخاطبان به اشتراک می گذاشتم،وقتی از خیال پردازی هایم،از جودی و ... می نوشتم با خودم می گفتم واقعا برای چند نفرشان جذاب است؟حالا اما مطمئنم این یازده نفر پای تمام یاوه گویی هایم می مانند.تصمیم می گیرم استوری های عمومی بشود برای اطلاع رسانی ها،برای چیزهای جدی تر،رسمی تر.و دیگر از آهنگ ها نوشتن و از جودی حرف  زدن ها و غیره و ذلک،بشود برای همان یازده نفر!

مادر غذا را سپرده به من!خب معلوم است که غذا پختن را نه،فقط خاموش کردن آن را راس ساعت.وگرنه یک جمله در این خانه زیاد رد و بدل می شود و آن اینکه:آخه یاسمن بلده غذا درست کنه؟نهایت کمکش اینه که سر ساعت خاموش کنه زیر غذا رو.تازه اونم یادش میره گاهی.

راست می گفت.یک بار خوراک لوبیا را سپرده بود در فلان ساعت خاموش کنم.البته من هم همین کار را کردم اما احساس کردم بوی سوختگی می آید.لوبیاهای کف قابلمه ته گرفته بودند.مانده بودم چه کنم.سریع رفتم پی عوض کردن قابلمه و دور ریختن لوبیاهای سوخته.داشتم رد خطایم را پاک می کردم که مادر سر رسید.با تعجب نگاه کرد و گفت : چرا قابلمه را عوض کردی؟

خیلی عادی جواب دادم:حس کردم اون یکی قابلمه برای این حجم از لوبیا زیادی بزرگ بود!

و مادر کمی مشکوک نگاهم کرد و من سعی کردم دیگر نگاهش نکنم بلکه زودتر قابلمه ی ته گرفته را بشویم.

واقعا که غذا پختن کار سختی ست.کاش جرویس یک نفر را برای این کار در آینده استخدام کند.

۹۷/۱۱/۰۲
یاس گل

نظرات  (۳)

چه خوب که کامنت های حاوی پیام های زیست محیطی منو به یاد میسپارین! 
بذار یکم پند و اندرزامو بیشتر کنم...اینقدر مایع زیاد نریز:/ چون سیستم تصفیه تو کشور ما داغونه و میره تو سفره های زیرزمینی و خاک آلوده میشه و یه سری گیاه و اینا منقرض میشن و کره زمین گرم میشه و یخای قطبی آب میشن و خرسای قطبی منقرض میشن و خلاصه از مواد شیمیایی کم تر استفاده کنین:)
پاسخ:
چه خوب که تو همیشه میای و پست هام رو میخونی
اینجا سوت و کور شده
تو و زینب باز سر می زنید بیشتر
ولی متینا و وجوج و تا حدی هم سارا خیلی درگیر درسن
خانوم حریری راست میگفت که نسل نوجوان امروز خیلی بیشتر از قبل درگیر شدن و توی نامه هاشون همش دارن اشاره می کنن به درس

سلام یاسمن!

من درسته که زیاد نظر نمی ذارم ولی باور کن مطالبت رو می خونم...مگه میشه تو از یادم بری؟

یاسمن،یاسمن،یه روز پیش من باشی یه دوره آشپزی برات بذارم....بعد با هم غذا رو بسوزونیم!

پاسخ:
یعنی خیلی وقتا میای اما نظر نمیذاری
چقدر قشنگ
پس یه وقتا که میبینم کسی تو وبم آنلابنه چه بسا تو باشی
اگر کسی رو هم استخدام نکرد
به هیچی پلو و سوخته پلوهامون عادت کنه;-)
پاسخ:
هووووم.اصلا باید صبوری کنه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">