سه شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۱، ۰۴:۳۲ ب.ظ
مرگ خوشبختى
از دستان من نیاموختى
که من براى خوشبختى تو
چه قدر ناتوانم
من خواستم با ابیات پراکندهى شعر
تو را خوشبخت کنم
خوشبختى را من همیشه به پایان سال موکول مىکردم
هفته پایان مىیافت
ماه پایان مىیافت
سال پایان مىیافت
همیشه در هراس بودیم
کسى در خانهى ما را بزند و ما در خواب باشیم
چه قدر میتوانستیم بیدار باشیم
یک شب پاییزى
که بادهاى پاییزى
همهى برگ هاى درختان را
بر زمین ریختند
به زیر برگ ها رفتیم
و براى همیشه خوابیدیم...
شعر از احمدرضا احمدى همراه با تلخیص
۹۱/۱۲/۰۱