مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
سه شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۱، ۰۴:۳۲ ب.ظ

مرگ خوشبختى


 

از دستان من نیاموختى

که من براى خوشبختى تو

چه قدر ناتوانم

من خواستم با ابیات پراکنده‌ى شعر

تو را خوشبخت کنم

خوشبختى را من همیشه به پایان سال موکول مى‌کردم

هفته پایان مى‌یافت

ماه پایان مى‌یافت

سال پایان مى‌یافت

همیشه در هراس بودیم

کسى در خانه‌ى ما را بزند و ما در خواب باشیم

چه قدر میتوانستیم بیدار باشیم

یک شب پاییزى

که بادهاى پاییزى

همه‌ى برگ هاى درختان را

بر زمین ریختند

به زیر برگ ها رفتیم

و براى همیشه خوابیدیم...

 

شعر از احمدرضا احمدى همراه با تلخیص

 

۹۱/۱۲/۰۱
یاس گل

نظرات  (۱)

It's a relief to find sonoeme who can explain things so well

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">