شهادتی که ارثی است
رنگ عوض میکند و با قرمز،نقطه چین را پر میکند: شاه"
چشم ریز میکند و در ابتدای کوچه قامت افسری را تشخیص میدهد.اعلامیه های لوله شده از دستش می افتند.
چند ثانیه بعد عده ای او را در ماشین می اندازند و با چشمان بسته راهی اش میکنند.
هنوز جای زخم های قبلی ناشی از شکنجه اش خوب نشده اند.یاد دکتر حسینی و سایر شکنجه گران تن و بدنش را به لرزه در می آورد...
-:ناصر اوضاع خرابه.زخمی زیاد دادیم.خدا به دادمون برسه.
-:ای بابا.پس احمد و مجتبی کجان؟
-:می رم پی اشون.یا علی.
-:علی یارت...
کاغذ و قلمش را در می آورد و میان این همه سر وصدا شروع میکند به نوشتن چیزی شبیه وصیت نامه.نامه ای به مقصدِ...!-حالا هر کجا که میخواهد باشد،چه فرقی میکند؟-جایی در اواسط نامه رنگ عوض میکند: "مرگ بر صدام"
صدایی او را به خود می آورد
-:ناصر!ناصر کوشی پس؟با بچه ها برگشتیم.بدو که دیره.
-:اومدم.راستی نامه رسون کجاست؟
-:همین دور و بر بود...حالا وسط راه میبینیمش.بیا زودتر.
صدای برخورد موشک...
گرد و خاکی به پا میشود و 4 جنازه بر زمین...
از پژوهشگاه به سمت خانه میرود.ذهنش به شدت درگیر محاسبات سانتریفوژ.
به محرمانه ها می اندیشد.
چراغ قرمز...پشت فرمان نگاهی به آسمان می اندازد و زیر لب میگوید:خدایا!میبینی چه میکنن با ما؟!لحن صدایش راسخ میشود و میگوید: "مرگ بر آمریکا"
چراغ سبز...راه می افتد.در اواسط راه دو موتور سوار به او نزدیک میشوند.
چند دقیقه بعد انفجار...رنگ آمریکا هم سرخ میشود.
___________________________________
شاه و صدام و آمریکایش خیلی فرق نمیکند.
"مرگ بر تمام جاری کنند گان رنگ خون"
بسم الله...فردا چه کسی قصد دارد شهیدمان کند؟