اشتیاق زاید الوصف
بعضی وقت ها واقعا نمی دانم باید با چه کسی صحبت کنم.آدم های خوب و صبور زیادی را می شناسم که می توانم تمام اشتیاقم را نزد آن ها ببرم و خودم را به شکلی خالی کنم.اما گاهی شدت اشتیاق به قدری زیاد است که هیچ کس را برای تخلیه ی هیجان بسیار زیادم نمی توانم پیدا کنم.
دیروز بالاخره پس از دو سه ماه مطالعه توانستم به عدد پنج ساعت در روز برسم.برای کسی که روزی یازده ساعت درس می خواند این عدد خنده دار است اما برای من نه.چون این بالاترین ساعتی است که امسال برای درس خواندنم ثبت کرده ام.
رویای دانشگاه آن چنان برایم پررنگ شده که همین دیشب به خودم گفتم:اینطور نکن با خودت.آمدیم و قبولی اتفاق نیفتاد.نابود می شوی ها.
وقتی این جمله ها را با خودم گفتم کمی وارفتم.دلم خواست یک جا بنشینم و کمی هم غصه بخورم.
یادم آمد دو سال پیش را.وقتی که نتایج ارشد آمده بود و منی که خوشبین بودم به قبولی،توی آن صفحه دیدم که هیچ جای تهران قبول نشده ام.
یادم نمی رود که چطور تا چند دقیقه بی حرکت فقط به سقف زل زدم و بعد سعی کردم خودم را جمع و جور کنم.
بعد از یادآوری این خاطرات دوباره از در امید دادن به خودم برآمدم و گفتم:دیگران چطور قبول می شوند؟خب چرا تو نشوی؟
هربار که به بازگشت مجدد به دانشگاه فکر میکنم پر از شوق و انگیزه می شوم.
یک بار به سارا و یک بار هم به وجیهه این را گفتم که:
وقتی زندگی ام طبق برنامه پیش می رود حالم خوب است.وقتی حالم خوب است بدانید که یعنی هم درسم را می خوانم و هم می نویسم.
احتمالا از این پس تا کنکور پست های این چنینی من را بیشتر خواهید دید.می دانم که خیلی هایتان از کنکور دل خوشی ندارید و حوصله ی خواندن پست های مرتبط با آن را هم ندارید.مرا ببخشید.من باید اشتیاقم را با خیلی ها تقسیم کنم.این مدت را صبوری کنید لطفا.صبوری...
ایشالا موفقیتتو می بینیم(((=❤️️