مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
يكشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۸:۳۸ ب.ظ

با تو حرف می زنم

گاه آدمی دلش می‌گیرد از حرف‌نزدن. از این‌که در جهانِ به این بزرگی، از شرق تا غرب و شمال تا جنوب آن، یک نفر نیست. یک نفر پیدا نمی‌شود که به صرف یک فنجان درددل کنارش بنشیند و بعد از گفت‌وگو با او حس کند واقعاً سبک‌تر از چند دقیقه‌ی پیش شده است.
این فقط یک سوی ماجراست. سوی دیگر ماجرا آن است که کسی باشد؛ اما این حرف‌های خود آدمی باشند که بر زبان‌آمدن ندانند و صدا در گلو حبس شود و حرف‌ها در دهان قفل.
من با تو حرف می‌زنم، هر روز. نه فقط یک مشت حرف معمولی. من با تو در قالب «دعا» گفت‌وگو می‌کنم و وقتی دعا می‌کنم یعنی به شنیدنت محتاج‌ترم.
دیروز داشتم با تو حرف می‌زدم که اتفاق عجیبی برایم افتاد. واژه‌ها هنوز از دهان خارج‌نشده، در همان ابتدای عزیمتشان به سمت تو، سنگینی کردند و سقوط کردند و پاهایشان به زمین قفل  شد. زنجیرهای بسته به پایشان را که دنبال کردم دیدم آن سر دیگر زنجیرها می‌رسد به خودم. یادم آمد هفته‌ی پیش با دست خودم آن‌ها را بافته بودم، قلاب به قلاب.
زنجیرها را که دیدم گریستم. واژه پشت واژه، حرف‌ها از دهان من بیرون می‌آمد و سرنوشت همه‌ی آن‌ها در یک چیز مشترک بود و آن افتادنشان بر زمین بود.
من پریشان از این اتفاق بودم که بالأخره یک واژه را از میان باقی کلمات پیدا کردم و بیرون کشیدم و با تمام وجود گفتم: توبه!
زنجیرها گسستند.
واژه‌ها دوباره به سمتت راهی شدند...
 
اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَحْبِسُ الدُّعَاءَ
خدایا ببخش آن دسته از گناهانم را که دعا را محبوس می‌کنند.‌ (فرازی از دعای کمیل)

 

پنجشنبه 25 اردیبهشت 1399

هفته نامه دوچرخه، شماره 991

۹۹/۰۲/۲۸
یاس گل

نظرات  (۵)

۲۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۳۴ نرگس بیانستان

چقدر قشنگ بود

چقدر دلی بود 

پاسخ:
خیلی ممنونم ازت نرگس مهربانم

بهت افتخار میکنم و این حرفا از مد افتاده؟! دی:

والا راستش بهت حسودیم میشه انقدر خوب مینویسی.کم‌کم یه ستون اختصاصی هم بهت میدن.سرت شلوغ میشه سراغ ما رو نمیگیری.هی هی ای دنیای بی‌وفا!

 

http://zolal.blog.ir/post/384/lsf1

دعوتت میکنم به این فراخوان:)

پاسخ:
نه بابا هنوز از مد نیفتاده من خودم هر از گاهی به یکی این رو میگم
چه خوب که بالاخره یکی از دوستای منم این رو به من گفت 😅
بذار ببینم چیه فراخوانی که فرستادی

چه قشنگ!

پاسخ:
زینب ممنونم که همچنان باهام همراهی

با دست خودم آن‌ها را بافته‌بودم، قلاب به قلاب...

چقدر با این‌‌قسمتش همذات‌پنداری کردم...

پاسخ:
🌹🌺 ممنون که اجازه دادی اینو بدونم

من قبلا برای اینجا کامنت نذاشتم؟:/

هی احساس میکنم گذاشتم

کامنت من کوووو؟؟؟

پاسخ:
اوااااااا
من تاییدش کرده بودم که
چرا الان رفته توی بهش منتظر تاییدها؟
صبرکن...
درست شد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">