در جستجوی آب
جهان را در جستجوی آب می گردم.
به جرعه ای سیرابی،نمی رسم.
که پس از تو آب ها در نظرم سراب است و اقیانوس ها سراب و دریاها سراب.
تشنه ام.
بیش از هزار و سیصد و اندی سال است که تشنه ام!
کاسه های ترحم اگر چه از پِیِ هم به سمتم دراز می شوند و می گویند:بنوش! اما،دست ها را پس می زنم و فریاد می کشم: از دست کسی جز او،جز از کاسه ی او آب نمی نوشم.
دست های تو اسم رمزِ همه گریه های عالم است.
تا اسم دست های تو می آید،کاسه ها بر زمین می افتند و آب ها از خجالت سرخ می شوند و سرخی ها،دوباره مرا،یاد تو می اندازند.
صدای تکاپوی اسبی هرسال در گوشم تکرار می شود و من، از پی تشخیصِ سمت و سوی صدا،به دنبالِ اسب و سوارِ بر آن می گردم.
صدای دویدن آن اسب،هی دور و دورتر می شود و جایی در بی مکانیِ زمان،به خاموشی،به سکوت می گراید.
بیش از هزار و سیصد و اندی سال است که منتظرم.منتظر دیدار مجددِ روی ماه آن یکه سواری،که قبلِ رفتن،قول برگشتن داده بود،برگشتن با مشک هایی از آبِ رودِ حقیقت لبریز.
مشک هایی،به اندازه وَ به قدر کفایت،برای سیراب کردن همه تشنگان عالم پس از این همه سال.
جهان را در جستجوی آب می گردم اما،به جرعه ای سیرابی،نمی رسم.که پس از تو آب ها در نظرم ...
براده های یک ذهن:
برای آن سقا
(اگه درست فهمیده باشم) برات آرزو میکنم این عطش معنایی و معنوی به دستان خودشون برطرف بشه.