بریزش دور
برخی چیزها را باید از زندگی ات بریزی دور.چیزهایی که به گذشته ات بر می گردند و اگر قرار به عبرت گرفتن از آن ها بود فقط باید همان عبرت و تجربه ی مفید در ذهنت باقی بماند نه آن چیز به خصوص.
نام برخی آدم ها را هم باید بریزی دور.مثل شماره ی تلفنشان.مثل جزئیات چهره یا حرف هایشان.مثل هرچیزی که تو را یاد او می اندازند و به سمت او می کشانندچون دیگر نه تو به درد آن ها می خوری نه آن ها به درد تو.حتی خاطره ی چندان خوشی هم از آن ها نداری که با یادآوری شان لبخند روی لبت بنشیند و به آرامش برسی.چه بسا باعث آشوبت شوند.
من هرچند وقت یک بار به آن دختر فکر میکنم.گاهی حس می کنم برخی اتفاقات او را هی جلوی راهم می آورند.بعد به یاد می آورم روزی را که بی توجهی اش به من و حرف من،خیلی برایم شکننده بود.
می بینی؟ من حتی همین حالا هم دارم مرورش می کنم.
می خواهم برسم به این حرف که اگر ما با مرور هر روزه ی برخی اتفاقات،هی آن رخدادها و آدم ها را مرور نکنیم ذهنمان خودش بلد است و می داند که چطور اطلاعات اضافی را برایمان حذف کند.اما ما به ذهنمان مجال نمی دهیم.ما با خودمان در ستمیم.
راستی.از یک نفر شنیده بودم که آلزایمر واکنش ذهن ما به آن دسته از اطلاعاتی ست که همیشه آزارمان می دهد و ما قادر به فراموشی آن نیستیم.ذهن تصمیم به پاک کردن خاطرات می گیرد تا ما به آرامش برسیم.
نمی دانم این حرف او تا چه اندازه علمی ست اما دوست دارم تصور کنم که بیراه نمی گوید.
شاید با فکر کردن به این موضوع کمی بیشتر به خودمان رحم کنیم.
چقدر لذت میبرم از نوشته هات مهربون :)))