ما انسان های زیادی مادی و کمتر معنوی
همیشه معیار سنجش دوری و نزدیکی مان تا شما،شمارش قدم های کوتاه خودمان بوده است. شمردن فاصله هایی که خاکی اند و زمینی.
همیشه در خیالمان تجسم وصال یعنی رسیدن دستی به خانه ی مقصودی. رسیدن پایی به خاک و دیار مطلوبی.
مقصد را در آنچه که دیدنی ست،در آنچه که لمس کردنی ست خلاصه و تعریف کرده ایم. اگر نه، می شود حتی وقتی کنار حرم تو نشسته ایم و در حریم امن وصالت هستیم باز هم زار بزنیم و بنالیم از دوری.چرا که مراد ما از ابتدا،حرم نبوده است.چیزی فراتر از آن بوده است.
فقط بحث امسال مان نیست که می گوییم : 《گرچه دوریم ولی از تو سخن می گوییم.》 نه.
ما همیشه ی خدا از شما دور بوده ایم.
در غدیر دور بوده ایم.در فدک دور بوده ایم.در کربلا دور بوده ایم،حتی همین امروزِ روز هم از درک حضور و ظهور آخرین بازمانده ی شما دور مانده ایم.
ما انسان های زیادی مادی و کمتر معنوی،یک جاده بیشتر نمی شناسیم و آن جاده ی نجف تا کربلای شماست.از همین رو است که وقتی از آن نیز جا می مانیم حس می کنیم تمام راه های رسیدن به شما را به رویمان بسته اند.حال آنکه کربلا خود نقطه ی آغاز است نه پایان.مبدا است نه مقصد و اگر خوب نگاه کنیم می بینیم تمام جاده های این عالم از کربلای سرخ شما شروع می شوند و به سرسبزی ظهور می رسند.
امان از ما اگر در جاده ها هرچیز دیگری غیر از این دیده ایم و جز این طلب کرده ایم.
ما به دوستی و دوستداری شما اذعان می کنیم و دوست داریم که خودمان را منسوب به کیش و دین و آیین شما بدانیم.اما خودمانیم.کجای رفتارمان مُبیّن همان دین و مذهبی است که یکایک شما برای زنده نگه داشتن آن به دنیا آمده اید و برخاسته اید و به خاک و خون افتاده اید؟
کجای رفتارمان؟
《به تو از دور سلام》