بیست و هشت سالگی
پاییزِ سال دیگر که برسد،در کمال ناباوری،بیست و هشت سالگی من آغاز می شود.بیست و هشت سالگی برایم عدد بزرگی است مثل هجده سالگی.بیست و هشت سالگی به من می گوید:درست است که هنوز به سی سالگی نرسیده ای اما مرحله ی بعدی زندگی ات،به طور رسمی از همین عدد آغاز می شود،از همین سن.
دیشب به این چیزها فکر کردم و احساس کردم جدی جدی دارم بزرگ می شوم.حس کردم زندگی دارد جدی تر از قبل می شود.شاید هم خیلی وقت است که جدی شده و این منم که دیر فهمیده ام.
منم اینطورم.یعنی وقتی به عدد سنم نگاه میکنم عینا همین حس رو دارم.
ولی گاهی که خوب تر نگاه میکنم ،فکر میکنم شایدم این عمرو هدر نکردم و همیشه در مسیر بودم، بدون اینکهمتوجه ش باشم.