مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
پنجشنبه, ۱۲ فروردين ۱۴۰۰، ۱۰:۲۷ ق.ظ

با من مشورت کن/مبارزه با کمال گرایی

"با من مشورت کن" پس از مدت ها دوباره به دیدنم آمده بود.به محض ورود،کلاه جدیدش را از سر برداشت و در را پشت سرش بست.کلاه فلت به هرکسی نمی آید اما به نظر من به او می آمد.
دست هایش را شست و با دستمال پارچه ای اش خشک کرد.سپس دعوتش کردم به آشپزخانه.در کمال آرامش،پشت میز نشست و یک فنجان چای و چیزکیک خورد و بعد به اتاقم آمد.
نگاهی به اتاق انداخت تا ببیند در این مدت چه چیزی تغییر کرده.متوجه تغویض پرده ها شد.بعد به سمت کتابخانه رفت و دستش را به سمت یکی از کتاب ها دراز کرد.
- :می بینم که داری موهبت کامل نبودن را می خوانی!

در جواب او گفتم: چون دیگر از کمال گرایی خسته ام.البته بعد از تماشای آن ویدئوی چند دقیقه ایِ مجتبی شکوری بود که به سراغ این کتاب رفتم.
چیزی نپرسید انگار می دانست از کدام ویدئو حرف می زنم.کتاب را سر جایش گذاشت و گفت:که از کمال گرایی خسته ای!
این طور سوال پرسیدنش شبیه انکار حرف من یا زیر سوال بردن آن بود.اما من واقعا خسته بودم.از چه؟از اینکه در تمام این سال ها هزار هزار آرزوی دور و دراز برای خودم چیده بودم و مایل به کسب خیلی چیزها بودم.چیزهایی که گاهی حتی رمق تلاش کردنشان را هم نداشتم.

گفتم: دارم می فهمم زیاده خواهی چیز خوبی نیست.اینکه بخواهی در همه چیز بهترین باشی و کلی مهارت بلد باشی.اینکه هیچ وقت از آنچه که هستی راضی نباشی.این اصلا خوب نیست.
از موضع انکار خارج شد و دستش را به چانه اش کشید و گفت:متوجه ام.

قطعا این موضوع را فقط برای شنیدن یک "متوجه ام" ساده مطرح نکرده بودم.منتظر بودم تا بیشتر حرف بزند.

بعد از کمی سکوت گفت:تا قبل از ورود به شبکه های اجتماعی اوضاع این طور نبود.اگر تا قبل از ورود به آن ها،خودمان را با یکی دو نفر در محیط اطرافمان مقایسه می کردیم بعد از ورود به آن،خودمان را با تعداد افراد بیشتری قیاس کردیم.با افرادی که هر روز در حال نمایش جنبه ای از زندگی شان هستند و انگار یکی از مهم ترین وظایف شان این است که گزارش روزانه ای از عملکرد،عقاید و افکارشان ارائه دهند.میزان رضایت ما از خودمان هر روز کمتر می شود و مدام از خودمان می پرسیم که ...

اینجا بود که دیگر وسط حرفش پریدم و گفتم : که چرا من از همه ی این آدم ها عقب تر هستم!

لبخند موقری روی لبش نقش بست و گفت: دقیقا. یا مثلا از خودمان می پرسیم چرا من مثل فلانی سراغ یاد گرفتن فلان مهارت نرفته ام.چرا من این طور پیش نرفتم و آن کار را نکردم و ... .

با ناراحتی گفتم:بدترین قسمتش این جاست که ته تمام این مقایسه کردن ها ختم می شود به درجا زدن و احساس بی فایده بودن آن هم در جامعه ای که این همه هنرمند و انسان موفق در خودش دارد!

با انگشتِ اشاره به ساعتش ضربه ی آرامی زد و گفت: چرا حضورت را در آنجا کمتر نمی کنی؟

- : اتفاقا همین قصد را دارم.دیروز فقط 19 دقیقه در اینستاگرام بودم.

چهره اش باز شد و با خوشحالی گفت:عالی است یاسمن.عالی است.آفرین.

کم کم به سمت در رفت و کلاهش را دوباره روی سر گذاشت.

در را برایش باز کردم و گفتم:همیشه خیلی زود از پیش ما می روی.

دوباره همان لبخند روی لبش آمد و گفت:من هر بار به اندازه ی نیازت اینجا هستم.پس اگر الان دارم می روم معنی اش این است که تو بیش از این به حضور من نیاز نداری.البته حس می کنم خیلی زود هم دیگر را دوباره خواهیم دید.

قبل از خداحافظی یک جمله ی دیگر هم گفت و رفت.او گفت:احساس می کنم آرام آرام داری بزرگ می شوی یاسمن.خودت این طور فکر نمی کنی؟

۰۰/۰۱/۱۲
یاس گل

نظرات  (۲)

کمال گرایی افراطی...

چقدر آشناست برام... و چقدر خوشحالم بابت بودن توی تشکل و اینکه تونستم تا حدی کنترلش کنم و بیشتر از قبل خودم و توانایی هام رو بفهمم... و درک درست تری از زندگی و آدما داشته باشم.

 

ولی یاسمن برای از بین بردن کمال گرایی افراطی خیلی باید مراقب بود. حتما تو این مسیر سعی کن با یه اهلش دائم افکارت رو در میون بذاری.

من یه جایی برای درست کردن این مورد انقدر عقب نشینی کردم که یه روزایی به خودم یادآوری میکردم:

بزرگوار! تو پاشو برای فلان کار تلاش کن. من قول میدم تو هیچ دنیایی هیچ کسی نیاد بهت بگه این نماد کمال گرایی ات بود:))

 

تعادل داشتن خیلی چیز سخت و قدرت بزرگیه.

امیدوارم زودتر بتونی موفق بشی :*

پاسخ:
آره این که از اون طرف بوم هم بیفتم دوباره یه مشکل جدیده :-))
باید مراقب این موضوع هم باشم
تلاشم رو می کنم و امیدوارم از پسش بر بیام

چه خوبه که هر آدمی یه  « با من مشورت کن» داشته باشه 

خوش به حالت :) 

پاسخ:
کاش همه یکی ازش دور و برشون داشتن :-)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">