مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
يكشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۴:۰۰ ب.ظ

مهاجرتِ خوب

عصر روز شنبه،خواهرش را تا ایستگاه مترو همراهی کرد.از همدیگر خداحافظی کردند و خواهرش به شهر محل سکونتش برگشت.

موقع برگشت،هوا تاریک شده بود و کوچه هم خلوت بود.گفت آن لحظه کمی ترس و دلتنگی به سراغش آمده بود چون همخانه اش،یولین هم به سفر رفته بود و حالا برای چند روزی تنها بود.
فردای آن شب،با هم حرف زدیم.برایم از وسایل اتاق و کمدش فیلم فرستاد،از بالکن بزرگی که داخلش یک دست مبلمان چیده شده بود.از حیاط و استخر ساختمانشان.
پنجره اش رو به رودخانه ی بریزبین باز میشد.ساختمان رو به روی یکی از هتل ها بود.
گفتم:راستی شما آنجا ماسک می زنید؟
گفت:اگر برایت بگویم ناراحت می شوی.
-:پس نمی زنید.
-: نه.چون وضعیت سفید است.
با کلی حسرت گفتم:خوش به حالتان.
از روزهایش گفت.از اینکه به جز شنبه و یکشنبه باقی روزهای هفته را به دانشگاه می رود و روی پژوهششان کار می کند.از آرزویش گفت.از اینکه دوست دارد متناسب با رشته اش در آنجا شغلی پیدا کند و مشغول به کار شود،هرچند که همین حالا هم به دلیل انتخاب رشته ی پژوهشی،از دانشگاه حقوق هفتگی دریافت می کند.
یادم آمد قبل از اینکه از ایران برود به او گفته بودم:اینطور نشود که بروی و دیگر برنگردی ها!
او همان روز گفته بود نمی دانم چه پیش بیاید.
پیش از این ها با همه ی آن هایی که به خارج می رفتند و برنمی گشتند مشکل داشتم،از شنیدن خبر مهاجرت این و آن دلگیر می شدم.گمان می کردم هرکس می رود معنی اش این است که به کشورش پشت کرده،مگر اینکه روزی روزگاری دوباره برگردد و از هرآنچه که آموخته به نفع مردم استفاده کند.در شکل گیری این نگرش فقط خودم مقصر نبودم.آن هایی که با نفرت اینجا را ترک کرده بودند مقصر بودند.آن هایی که رفتن به آنجا را نه لزوما برای کار و تحصیل و پیشرفت بلکه برای آزادی بیشتر برگزیده بودند در طرز فکر من تاثیر منفی گذاشته بودند.
اما حالا وقتی به او و روزهای فعلی اش فکر می کنم،به اینکه چقدر برای این سفر و این مسیر مستعد بوده است،چقدر برای رسیدن به موقعیتش تلاش کرده،با خودم می گویم خب هرکس برای مسیری آفریده شده.هرکس سرنوشتی دارد.اگر زندگی در آنجا برای کسی خوب است و واقعا به رشد و پیشرفتش کمک می کند چه عیبی دارد که این راه را انتخاب کند؟
بعضی ها باید بمانند،بعضی ها باید بروند.

مهم این است که یادشان نرود ریشه شان کجاست و به کدام آب و خاک تعلق دارند.

مهم این است که همچنان میهنشان را دوست داشته باشند.

۰۰/۰۲/۰۵
یاس گل

مهاجرت

نظرات  (۳)

منم یه دوره‌ای جزو کسایی بودم که عاشق وطنم بودم و عرق وطن‌پرستی‌ام گوش فلک رو کر کرده بود. اما وقتی می‌بینم چه بلایی سر وطن اومده این چند ساله و چقدر زندگی عادی هم توی این، جغرافیا سخته، ترجیح می‌دم از وطن حرفی نزنم و بشینم حسرت رفته‌ها رو بخورم فقط.

پاسخ:
این دوستم و یه دوست دیگه واقعا با عملکرد مثبت و پشتکارشون تونستن روی دیدگاهم اثر مثبت بذارن.البته نه که حالا من قصد رفتن داشته باشم :)) ولی از اینکه می بینم رفتنشون باعث رشدشون شده خوشحالم و دیگه می تونم تفاوت این مدل مهاجرتِ مثبت رو با مهاجرت کسایی که بنا به دلایل دیگه رفتن ببینم.در واقع از اینکه دید بسته و محدودم حالا بازتر شده خوشحالم.

یااسمن! می‌گما کاش می‌شد گفت که غم یه جای کوچیک مثل سنقر دقیقا چطوره!

هزار بار بزرگ تر ،هزار بار دردناک تر و عجیب اینکه کمتر آدمی هست که بفهمدت.

کاش می‌تونستم بنویسم.

پاسخ:
زینب کاش بنویسی 😕 هرجا که می تونی.منم دوست دارم بخونم

آخه می‌دونی یاسمن موضوع فقط نوشتن من نیست. 

خب یه چیزایی رو من نمی تونم بنویسم ، یه چیزاییم مخاطبم احتمالا درک نمی‌کنه. ولی فکر کن که من این غم حاصل از حب وطن رو به تصویر هم کشیدم مخاطببم درک کرد. خب این حس یا دانش رو که بهش منتقل کردم به چه درد مخاطبم می‌خوره؟ راستش من خودمم درست نمی دونم با اینا باید چیکار کنم دیگه بی چاره مخاطب.

ولی اینو بگم دیگه 

ما خیلی وقتا دارایی خودمونو نمیبینیم چشم می دوزیم به چیزی که دست دیگرانه آخرش میشیم مثل اون زاغی که از راه رفتن کبک تقلید میکرد.

 

عاقبت از خامی خود سوخته

رهروی کبک نیاموخته

کرد فرامش ره و رفتار خویش

ماند غرامت‌زده از کار خویش

جامی:)

 

پاسخ:
حالا دوست داشتم در مورد مهاجرت تلخ هم بنویسم.در مورد کسایی که رفتن و اونطور که انتظار داشتن اتفاقات خوبی براشون نیفتاد یا که افتاد اما خیلی دیر.ولی دیدم اگر این بحث رو باز کنم به درازا می کشه.
ضمن اینکه من بیشتر دنبال مبارزه با طرز فکر های غلط بودم،مثل همین دید کاملا صفر و صدی خودم که قبل از این داشتم.
خواستم بگم نه اینطوریه که هر رفتنی موجب پیشرفت آسانسوری بشه و نه اونطوریه که هرکی بره سرش به سنگ بخوره و برگرده.
نه اینطوری باشه که همه چمدونا رو جمع کنیم بریم( و هی بگیم اینجا هیچی نمیشیم) نه اونطوری که بگیم هیچ کس نباید بره و همه برای اثبات عشقشون به وطن حتما باید بمونن.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">