مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
پنجشنبه, ۳ تیر ۱۴۰۰، ۰۳:۴۳ ب.ظ

در تصور یک رویا

فاطمه دیشب زنگ زده بود اما من تلفن همراهم را با خود بیرون نبرده بودم.وقتی هم که برگشتم باید سریع به کارهای عقب مانده ی دوچرخه می رسیدم.

کارهایم را کردم و نفس راحتی کشیدم و از فاطمه عذرخواهی کردم.گفتم فردا با هم حرف می زنیم.

امروز حرف زدیم و از کنکور گفتیم.از دلتنگی مان برای دانشگاه.حتی یک لحظه تصور کردیم اگر در یک دانشگاه قبول شویم چقدر عالی می شود.دوباره با هم خواهیم بود.

به هم گفتیم بیاییم و این یک ماه باقی مانده را کم نگذاریم.تلاشمان را بکنیم.از کجا معلوم؟شاید شد.

وقتی دستمان به چیزی نمی رسد یا معلوم نیست برسد یا نه،لااقل از تصورش ذوق کنیم.

۰۰/۰۴/۰۳
یاس گل

نظرات  (۲)

جمله آخر... 

پاسخ:
🙌
۰۳ تیر ۰۰ ، ۱۶:۰۳ نرگس بیانستان

امیدوارم که همونی بشه که میخواین :)

پاسخ:
ان شاء الله. ممنونم نرگس جان

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">