سندروم "مزاج سوداوی"!
ظهر است.ساعت:12
همه به خانه برگشته اند و من هم مشغول شست و شو و ضدعفونی کردن خریدهایشان هستم.
او با کلافگی می گوید:«یعنی تو واقعا احساس گرما نمی کنی؟» و کولر را روشن می کند.
برای لحظه ای فکر می کنم.فکر که نه! در واقع احساسم را نسبت به دمای محیط می سنجم.بعد خیلی آرام-جوری که بعید است صدایم را بشنود-جوابش را می دهم و می گویم:«راستش نه خیلی» و به شستن ادامه می دهم...
***
چند ساعتی از ظهر گذشته.ساعت:16
توی ماشین پشت ترافیک نشسته ایم و همه دارند پشت چراغ قرمز تبخیر می شوند.
برای دومین بار می پرسد:«کولر بزنم؟»
دور گردنم زیر روسری عرق کرده اما می گویم:«نه!هوا خوب است»
بر می گردد نگاهم می کند و می گوید:«خوب است؟؟» و وقتی رضایت همه را -به جز من- می گیرد کولر را روشن می کند.
شیشه ی ماشین را با بی میلی بالا می کشم...
***
صبح است.ساعت:10
نشسته ام و کتاب می خوانم.
می گوید:«چقدر گرم است،اصلا هوا رد نمی شود»
با تعجب می گویم:«ولی من یک باد سردی حس کردم!خیال کردم کولر روشن است»
با بهت نگاهم می کند و می گوید:«واقعا خوش به حالت که در این فصل سال یک باد سردی که اصلا معلوم نیست از کجا به تو می وزد حس می کنی!»
اگر به من باشد کولرِ خانه بیشتر اوقات خاموش می ماند.
اگر به من باشد وزش یک نسیم خنک هم کافی است.
وقتی کولر روشن می شود دلم می خواهد یک پرده دور تا دور خودم بکشم تا از وزش مستقیم باد در امان بمانم.
اگر شما به محض رسیدن به مهمانی می گردید ببینید کجا بنشینید که در مسیر باد کولر باشد،من دقیقا برعکس شما دنبال جایی می گردم که به من بادی نخورد.
رفتارم در این فصل سال،شاید گرمایی ها را حرص بدهد یا برایشان چندان قابل درک نباشد اما مطمئن باشید که اوضاع به این منوال باقی نمی ماند و در پاییز و زمستان همه چیز به نفع آنان تغییر خواهد کرد.
یاد یه استوری اینستاگرامت افتادم که کلی شال و کلاه کرده بودی و شده بودی شبیه سرمایی شهرموشها!