شادی های کوچک و حفظ سرزندگی
هیچ کدام از روسری هایم با مانتوی جدیدم جور در نمی آیند.
وقتی دو چیز با یکدیگر همخوانی ندارند هرچقدر هم که زیبا باشند،کنار هم از ریخت می افتند.مثل زن و شوهری که به تنهایی خوب و کامل به نظر می رسند اما وقتی باهمند همدیگر را دچار نقص می کنند و به هماهنگی نمی رسند.
با خواهرم بلند می شویم می رویم دنبال روسری جدید.
از این مغازه می رویم به آن مغازه.شکر خدا کرونا هم از بین رفته و هشتاد درصد مغازه دارها دیگر ماسک نمی زنند!!
مانتویی که تنم است را نشانشان می دهم و می گویم برای این لباس دنبال روسری هستم.هرچه پیش رویمان می گذارند راضی مان نمی کند.روسری ها شاید از دور کمی جفت و جور به نظر بیایند اما روی سر که می روند عدم تناسبشان آشکار می شود.(این جمله را به خیلی چیزهای دیگر در زندگی تعمیم دهید)
خواهرم یکی از شال ها را نشانم می دهد و می گوید:این خیلی به مانتویت می آیدها.
می گویم:شال نمی خواهم.اصلا نمی توانم درست و حسابی جمعش کنم.
می گوید:حالا امتحانش کن.ضرری ندارد.
امتحانش می کنم.راست می گوید.خیلی به هم می آیند.
شال سر کن نیستم اما می روم حسابش کنم.
فروشنده می گوید:هشتاد تومان!
می دانم که به اندازه ی هشتاد تومان نمی ارزد.نهایتش 60 تومان.اما چیزی جورتر از این شال پیدا نکرده ام که ناز کنم و بی خیالش شوم.حساب می کنم و با خواهرم می آییم بیرون.
توی خانه انواع و اقسام مدل های شال بستن را تمرین میکنم و مثل مُدل ها از جلوی مادرم عبور میکنم تا ببینم از کدام مدل خوشش می آید.برایم مهم است که او مرا بپسندد و از دیدنم کیف کند.
یاد دوستم پریسا می افتم که می گفت:ما که جایی نمی رویم.دو سال است چپیدیم توی خانه هایمان و با کسی رفت و آمد نمی کنیم.لباس خریدنمان دیگر برای چیست؟
من هم اول همین طور فکر می کردم اما دیدم اگر خودم را با همین شادی های کوچک سرزنده نگه ندارم این روزها برایم سخت تر از آنچه هستند می گذرند.
این روزها ماندنی نیستند.
بالاخره یک جا تمام می شوند،مگر نه؟
سلام
به چالش سفر در زمان دعوت میکنم
لطفا شرکت فرمایید
با سپاس