خاطره ی آن دستبند و قلک چینی
در طبقه ی دوم ساختمانی تجاری در نزدیکی خانه مان،یک مغازه ی کوچک اجناس چینی وجود داشت.
دم دم های غروب که میشد،سکوت و خلوتیِ ساختمان در هم می شکست و مردمی که برای تماشای فیلم های سینمایی به طبقه ی دومِ همان ساختمان می آمدند،پیش از شروع سانس،با پاکت های چیپس و پفک و ذرت بو داده،گرمِ گفتگو می شدند.
علی رغم شلوغی راهروها،فضای داخل مغازه آرام بود.اصلا آنجا که پا می گذاشتی دریچه ای رو به تو باز میشد و تو را وارد سرزمینی دیگر می کرد.برای لحظاتی کوتاه،احساس می کردی در جایی به جز یک ساختمان تجاریِ پرازدحام هستی.
ده سالَم بود که از آن مغازه،دستبندی با مهره های سنگی خریدم.تا پیش از آن هر دستبندی که می خریدم برای مچ دستم گشاد بود،اما این یکی کاملا اندازه بود و همین موضوع باعث میشد کمتر آن را از دستم در بیاورم.
هرسه فروشنده ی مغازه،چینی بودند.موقع خرید،یکی از مردهای چینی گفته بود: در فرهنگ ما این دستبندها شانس می آورد.
علاوه بر دستبند،یک قلک سفالی هم از آن ها خریده بودم.قلک به شکل یک خوک کوچک بود با روکشی از زَروَرق طلایی.روی آن به خط چینی چیزی نوشته شده بود.همان روز از فروشنده پرسیده بودم:این نوشته یعنی چه؟
و مرد،عبارت را به زبان چینی خوانده بود و ترجمه کرده بود : ثروتمند شوید.
قلک را تا همین چند سال پیش در یکی از طبقات کتابخانه ام داشتم اما دستبند را خیلی زود از دست دادم.یکی از مهره هایش در اثر بی احتیاطی ام شکست.دیگر در هیچ مغازه ای هم،دستبندی شبیه به آن پیدا نکردم.حتی هیچ فروشنده ی چینیِ دیگری هم،شبیه آن مردِ خوش پوشِ خنده رو و مهربان نبود.
خاطره ی پررنگ و فراموش نشدنی من از آن مغازه ی کوچک،فقط حاصل یک بار خریدم از آنجا بود.
بار دومی که خواستم به مغازه ی چینی ها سر بزنم مغازه خالی بود.
آن ها از آنجا رفته بودند،شاید به چین،شاید هم به محله و ساختمانی دیگر.
یاسمن تو چقدر خوب میتونی خاطراتت رو بنویسی
من تو خاطره نویسی خیلی ضعیفم :(((