زودسیری
دل من همی داد گفتی گوایی
که باشد مرا روزی از تو جدایی
بلی هرچه خواهد رسیدن به مردم
بر آن دل دهد هر زمانی گوایی
دیشب،برای چندمین بار،شب های روشن داستایوفسکی را خواندم.
امروز برای چندمین بار بخش هایی از فیلم سینمایی شب های روشن را دیدم و این بار،شعر فرخی سیستانی را-که در آغاز و پایان فیلم توسط استاد خوانده می شود- متفاوت تر از پیش دریافتم.
حس کردم باید جایی بنویسمش.
سراغ جعبه ی کاغذهای طرح دار رفتم و یکی از آن ها را متناسب این کار دیدم.کاغذی را برگزیدم که حاشیه اش پر بود از تصویر تمبر کشورهای مختلف.
ترجیح دادم شعر را پشت کاغذ بنویسم نه روی آن،چون فضای بیشتری داشت.
چند بیت از قصیده را نوشتم و دیدم که پشت برگه فقط یک طرح تمبر دارد.
و از قضا آن تصویر هم متعلق است به تمبر کشور هندوستان.
چقدر همه چیز با همه چیز جور در آمد فقط حیف که این برگه برای همیشه دست خودم خواهد ماند...
سلام.سلام. سلام... .:).
کتاب و فیلم خوبی... .:). شعرو کی خوانده!؟
این کاغذرا از کجا گیر میارید!؟😄 واقعاً که همش جور شده، هندوستان!📗