نامه های چَمیلی به جان شکر-2
جان شکر!
گفته بودی: 《 دنیا چرا به این صورت است؟و خوب ها چرا همیشه اسیر تنهایی خویشند؟ 》
من در جواب تو بخشی از یک ترانه ی معروف ایرانی را فرستادم.ترانه ای که مردم را به کناره گیری،به جدایی از فاسدان زمان دعوت کرده بود.
اما باید قبول کنیم و بپذیریم همیشه هم گناه از سوی دیگران نیست و آنان مقصر اصلی ناکامی های ما در زندگی نیستند.گاه کوتاهی از جانب ماست.از زوداعتماد کردن هایمان به دیگران پیش از سنجش عیار و گوهر حقیقی آن ها.ماییم که قدر و منزلت خویش را تا حد آن ها که تمام ارزش ها را زیر سوال برده اند پایین می کشیم و خود را هم ردیف و هم طبقه ی آنان قرار می دهیم.پس دور از انتظار نیست که در کشاکش انتخاب های غلط و ناصحیح پرتکرارمان دچار آسیب ها و ضربه های روحی پی در پی شویم.
حرف از گوهر شد.مولانا می گوید از پرده و حجابِ صفات بگذرید و گوهر یکدیگر را بشناسید.در آن صورت است که پس از رسیدن به جهان باقی،آشنایان و عزیزان خود را خواهید شناخت و به یاد خواهید آورد که در دنیا با آن ها در لطف و خوشی بوده اید.
از این حرف ها بگذریم.
بیا خودمان را به ندانستن بزنیم تا بهانه های بیشتری برای حرف زدن داشته باشیم و سخن دراز کنیم.
بیا دوباره به همان سوال اولمان برگردیم که:
《دنیا چرا این شکلی ست؟و چرا خوب ها همیشه تنهایند؟》
اصلا این بار تو به من بگو چرا.
+می گویم و می نویسم هرچند که هرگز به سمع و نظرت نخواهد رسید.