با من مشورت کن/دوست داشتن عمیق
چراغ خواب روشن است و او روی صندلی چوبیِ کنار پنجره نشسته است.با همان کت و شلوار شسته رفته ی همیشگی.
می گوید:می دانی که دوست داشتن انواعی دارد.اما یکی از زیباترین و خالصانه ترین نوع دوست داشتن ها،آن است که وقتی یقین داری به او نمی رسی، صمیمانه و از ته قلب برایش آرزوی یک زندگی خوب و خوش و عاشقانه کنی.بی آنکه خودش بداند شبی به پهنای صورت اشک بریزی و از خدا برای آینده و زندگی اش طلب خیر کنی.
بدون آنکه اصراری به روشن کردن چراغ اتاق و جایگزینی اش با نور ضعیف چراغ خواب داشته باشم،در همان فضای نیمه تاریک می گویم:عشق چطور؟یعنی عشق از این همه زیباتر است؟
- : همین دعای خالصانه هم جلوه ای از عشق است یاسمن.ما فقط داریم با کلمات بازی می کنیم.
به نیمه ی روشن صورتش نگاه می کنم و می پرسم:تو هیچ وقت کسی را اینطور دوست داشته ای؟
لبخند می زند و می گوید : از من می پرسی؟این ها را تو می دانی.من آفریده ی ذهن توام!
بلند می شوم و به طرف چراغ خواب می روم.خاموشش می کنم و به سایه ای که روی صندلی نشسته است می گویم:درست است.گاهی فراموش می کنم تو فقط توی خیال من هستی،اینجا؛توی سرم...
و دوباره به تخت خواب برمی گردم و ملحفه را روی سرم می کشم و می خوابم.
«وقتی یقین داری به او نمی رسی، صمیمانه و از ته قلب برایش آرزوی یک زندگی خوب و خوش و عاشقانه کنی» شاهکار بود این قسمت متن:)) متاسفانه یا خوشبختانه من هم تجربه کردم این مورد رو.