سه شنبه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۰، ۰۹:۵۳ ق.ظ
از ترم بعد
دیشب خواب استاد هماپور را دیدم.
خواب دیدم در راهروی نورانی دانشگاه قدم می زنم و برای یک نفر دیگر که در کنار من است از استاد هماپور تعریف می کنم:استاد از آن هایی است که وقتی چیزی درس می دهد مطلب برایت کاملا جا می افتد.
بعد به معده اش اشاره کردم و گفتم:انگار که مطلب را قورت داده باشی.
سپس ادامه دادم:احتمالا این آخرین ترمی است که با استاد دارم.از ترم بعد سر کلاس های ادبیات فارسی می نشینم.
وارد کلاس شدیم.پشت نیمکت نشستیم.
استاد هماپور سر کلاس آمد و لا به لای کلاس به شوخی به من گفت:این عید را به من تبریک نگفتی!
کدام عید؟نفهمیدم از چه حرف می زند.
فقط به آرامی و با خوشحالی گفتم:من بالاخره وارد رشته ی ادبیات می شوم استاد.
صدای یک نفر از بچه های کلاس را شنیدم که گفت:حالا صبر کن ببین با تغییر رشته ات موافقت می کنند یا نه...
از خواب بیدار شدم.
۰۰/۰۶/۱۶
من انقدر خواب مدرسه ای دیدم...
تا راهنمایی بودم خواب دبستات میدیدم
الان که دبیرستانم خواب راهنمایی میبینم
یه چیزی تو همین مایه هاش خواب شما
یهو میریم سرکلاس و اینا
XDD