مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
سه شنبه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۰، ۰۹:۵۳ ق.ظ

از ترم بعد

دیشب خواب استاد هماپور را دیدم.

خواب دیدم در راهروی نورانی دانشگاه قدم می زنم و برای یک نفر دیگر که در کنار من است از استاد هماپور تعریف می کنم:استاد از آن هایی است که وقتی چیزی درس می دهد مطلب برایت کاملا جا می افتد.

بعد به معده اش اشاره کردم و گفتم:انگار که مطلب را قورت داده باشی.

سپس ادامه دادم:احتمالا این آخرین ترمی است که با استاد دارم.از ترم بعد سر کلاس های ادبیات فارسی می نشینم.

وارد کلاس شدیم.پشت نیمکت نشستیم.

استاد هماپور سر کلاس آمد و لا به لای کلاس به شوخی به من گفت:این عید را به من تبریک نگفتی!

کدام عید؟نفهمیدم از چه حرف می زند.

فقط به آرامی و با خوشحالی گفتم:من بالاخره وارد رشته ی ادبیات می شوم استاد.

صدای یک نفر از بچه های کلاس را شنیدم که گفت:حالا صبر کن ببین با تغییر رشته ات موافقت می کنند یا نه...

از خواب بیدار شدم.

 

۰۰/۰۶/۱۶
یاس گل

نظرات  (۱)

من انقدر خواب مدرسه ای دیدم...

تا راهنمایی بودم خواب دبستات میدیدم

الان که دبیرستانم خواب راهنمایی میبینم

یه چیزی تو همین مایه هاش خواب شما

 

یهو میریم سرکلاس و اینا

XDD

پاسخ:
صبحش رفتم صفحه ی استادمون رو دنبال کردم :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">