آن شاعر غم پرست تنها و دیوانه ی کتاب
صبحی،رفتم داخل آشپزخانه و به خواهرم گفتم:سه تا کلمه ی ایتالیایی یاد گرفتم که می خوام برات بگم.نه ببخشید چهار تا.
کلمات را یکی پس از دیگری گفتم و خواهرم گفت:مگه هندی یاد نمی گرفتی؟پس چی شد؟
گفتم:آخه بعد از دیدن انیمیشن لوکا یهو یادم اومد قبلا قرار بود ایتالیایی باد بگیرم.وای حالا چی کار کنم بین این همه خواسته؟هندی،اردو،ایتالیایی،انگلیسی و ... .
برگشتم به اتاق و پس از مدت ها،یاد لئوپاردی افتادم.همان شاعر ایتالیایی که دیوانه اش بودم و برای پیدا کردن کتابش زمین و زمان را گشته بودم.
رفتم سراغ کتاب شعرش و دوباره به خاطر آوردم چقدر دوستش دارم.به یاد آوردم یک زمانی دور از این روزها قرار بود به ایتالیا سفر کنم و زیرِتندیس لئوپاردی عکس بگیرم و در خانه موزه اش چرخ بزنم و حضورش را در کتابخانه ی خانوادگی شان حس کنم.
راستی اگر لئوپاردی زنده بود برای نشان دادن علاقه ام به او چه کاری از دستم برمی آمد؟برای شرح دل دادگی ام به آن شاعر غم پرست تنهای دیوانه ی کتاب که آخرش هم در رنج و تنهایی و بیماری مرد،چه کاری می توانستم انجام دهم؟
اصلا چرا فیلم سینمایی اش در ایران دوبله نمی شود؟!
ببین چند سال است منتظرم ببینمش.
عه عه به من بگو چی بخونم ازش
از شعراش برام بفرست