شنبه, ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ۰۵:۳۷ ب.ظ
نامه های چَمیلی به جان شکر-10
جان شکر!
به خیال می مانی.
به خیالی که گاه قادر به آفرینش آنم و گاه در آفرینش آن به عجز و ناتوانی خویش می رسم.
به خیال می مانی که تا قصد نشان دادن و معرفی اش را به دیگران دارم،از برابر دیدگان محو شده ای و رفته ای و جز یک جای خالی بزرگ چیزی از خودت به جا نگذاشته ای.
آنقدر در رفت و برگشتی و با بود و نبود و هست و نیست های مکررت مرا در بلاتکلیفی گذاشته ای که دیگر خودم هم به درستی نمی دانم حقیقت داری و زنده ای یا ساخته ی خیالات و توهمات خودم هستی.
می گویم و می نویسم هرچند هرگز به سمع و نظرت نخواهد رسید.
۰۰/۰۶/۲۰
جایی که آدم نمیتونه مرز بین واقعیت و خیال رو تشخیص بده...