با من مشورت کن/بازی دادن
خودم را روی صندلی انداختم و سرم را رو به سقف گرفتم و با خوشحالی گفتم:وای که چقدر حالم بهتر است.
با من مشورت کن در حالی که با حرص و خشم چانه ی مربعی اش را می مالید،گفت:که اینطور!پس می خواهی چنین کاری کنی.
نگاهش کردم و گفتم:بله.دقیقا می خواهم همین کار را کنم.
خنده ی تمسخر آمیز و کوتاهی کرد و گفت: عمرا بتوانی. (کلمه ی عمرا را بسیار محکم ادا کرد.)
از روی صندلی برخاستم و به همان محکمی پاسخ دادم:می توانم،خوب هم می توانم.
چشم هایش را ریز کرد و گفت:فقط یک درصد احتمال بده او راستش را می گوید.اصلا فکر کن مشکلی دارد که اینطور رفتار می کند.
-مگر قرار است چه کار کنم؟فقط می خواهم مثل خودش با او رفتار کنم.
انگشت اشاره اش را تکان داد و گفت: نه نه نه.تو این را نگفتی.گفتی می خواهی بازی اش دهی.من دقیقا شنیدم که همین کلمه را گفتی،بازی.
دست به سینه ایستادم و گفتم:اصلا من چرا دارم با تو بحث می کنم؟
برای چند ثانیه بدون هیچ حرفی نگاهش را به من دوخت و سپس گفت:دقیقا من هم دارم به همین موضوع فکر می کنم. و به سمت در رفت و قبل از اینکه پشت سرش در را کامل ببندد سرش را داخل آورد و گفت:تو نمی توانی.
و در را بست.
با صدای بلند گفتم:خواهیم دید.
و او با صدایی رساتر فریاد زد:بار بعد که خواستی برای چنین مزخرفاتی مرا دعوت کنی،نگاهی به آینه بیانداز تا با خودت رو به رو شوی و بفهمی آدم این کارها نیستی.
یک نفس عمیق کشیدم و دوباره روی صندلی نشستم و به آرامی با خود گفتم:حتی فقط برای مدت کوتاهی هم که شده باید امتحان کنم و بفهمم بازی دادن آدم ها چه شکلی است.
و فقط چند دقیقه پس از این ماجرا بود که یادم آمد حتی اگر بخواهم هم نمی توانم.
گله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی،کم خویش گیر و رستی
سلام. سلام.سلام... .:).
درودبرشما:).
خوب که آدم این کارا نیست، مثل ومانند سعدی عمل وکارکردن،خیلی خیلی خوبه!
چه موسیقی های خفنی!😄🌻🎈