سه شنبه, ۱۳ مهر ۱۴۰۰، ۰۴:۲۵ ب.ظ
خودت دعایم کن
گاهی درست وسط تجسم خلاق و هنگام تصویر سازیِ ذهنی،دچار تردید می شوم.
از خیالبافی دست می کشم و چشم هایم را باز می کنم و می پرسم:
«حقیقتا دوست داری روزی چنین اتفاقی بیفتد؟همین را می خواهی؟مطمئنی که پشیمان نمی شوی؟از کجا معلوم چیزی فراتر از این در انتظارت باشد؟چرا به کم قانعی؟»
نه فقط هنگام تجسم خلاق بلکه گاهی سر سجاده و هنگام دعا نیز دچار تردید می شوم.
وقتی از این همه دودلی کلافه ام و راه نجاتی نمی بینم،فقط می توانم رو به خدا کنم و بگویم:
«خدایا!من حتی نمی دانم در این لحظه باید چه آرزویی کنم که به صلاح من باشد.هرچه بزرگتر می شوم،بیشتر می ترسم.می ترسم از تقاضا کردن چیزی که در آن خیری نیست.»
گاهی حتی کودکانه تر از این حرف ها به خدا می گویم:
«اصلا می شود خودت برایم دعا کنی؟من بلد نیستم چه بخواهم.»
۰۰/۰۷/۱۳
اما جناب حافظ میگه:
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک،
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟
همین که بلد نیستیم چه بخواهیم را باید به خدا بگیم و از او بخواهیم که چگونه خواستن را به ما بیاموزد.