مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
سه شنبه, ۱۳ مهر ۱۴۰۰، ۰۴:۲۵ ب.ظ

خودت دعایم کن

گاهی درست وسط تجسم خلاق و هنگام تصویر سازیِ ذهنی،دچار تردید می شوم.

از خیالبافی دست می کشم و چشم هایم را باز می کنم و می پرسم:

«حقیقتا دوست داری روزی چنین اتفاقی بیفتد؟همین را می خواهی؟مطمئنی که پشیمان نمی شوی؟از کجا معلوم چیزی فراتر از این در انتظارت باشد؟چرا به کم قانعی؟»

نه فقط هنگام تجسم خلاق بلکه گاهی سر سجاده و هنگام دعا نیز دچار تردید می شوم.

وقتی از این همه دودلی کلافه ام و راه نجاتی نمی بینم،فقط می توانم رو به خدا کنم و بگویم:

«خدایا!من حتی نمی دانم در این لحظه باید چه آرزویی کنم که به صلاح من باشد.هرچه بزرگتر می شوم،بیشتر می ترسم.می ترسم از تقاضا کردن چیزی که در آن خیری نیست.»

گاهی حتی کودکانه تر از این حرف ها به خدا می گویم:

«اصلا می شود خودت برایم دعا کنی؟من بلد نیستم چه بخواهم.»

۰۰/۰۷/۱۳
یاس گل

نظرات  (۱)

اما جناب حافظ میگه:

طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک،

چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟

 

همین که بلد نیستیم چه بخواهیم را باید به خدا بگیم و از او بخواهیم که چگونه خواستن را به ما بیاموزد.

پاسخ:
چه بیتِ فوق العاده ای
چه تلنگرآمیز

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">