تو را پیش از این من کجا دیده بودم
تو را در کران تخیل،
افق های روشن به نور تغزل
تو را در گذرگاه خواب و خیال شبانه،
در آهنگِ محزونِ شعر و ترانه،
تو را در جوار نفس های مرطوب پاییز،
میان تهاجم به وقت مرور تصاویر-تصاویرِاز گریه لبریز-
تو را در جهانِ پس از مرگ،برزخ،قیامت
به روز الست و ذر و روزگار قبول امانت،
تو را پیش از این،من کجا دیده بودم؟
بگو من،کجا این صدا را به ادراک،نوشیده بودم؟
عصر بود که استاد،صدا فرستادند و پاسخ سوالم را دادند.درباره ی تحقیقم روی اشعار سهراب سپهری،راهنمایی گرفته بودم.
همانطور که نشسته بودم و هشت کتاب را می خواندم حس کردم پس از این همه مدت نیاز دارم تا حرف هایم را درون شعر بریزم.دلم می خواست دوباره تلاش کنم و چیزی شبیه شعر بگویم.
پس به عکس سیاه و سفید کودکی اش فکر کردم،عکسی که پس از دیدنش احساس آشنایی عجیبی با او پیدا کرده بودم.
به او اندیشیدم و از کلمات مدد خواستم تا به قصد التیام من به کاغذ بیایند.
و کلمات آمدند و شعر شدند،همین شعر کوتاهی که می بینید و می خوانید و می شنوید.
آفرین به شما!